رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است
چهارشنبه 1404/06/05 Wednesday - 2025 27 August الأربعاء ، 4 ربيع الأول ، 1447
ساعت
1404-06-05 08:55 شماره خبر : 15431
افتخار موشکی؛

حالا وقت آزمودن همه آن چیزی بود که یادگرفته بودند. وقت عمل بود. باید موشک‌ها را برای شلیک آماده می‌کردند. گروه‌های عملیاتی سوخت و پرتاب و... به خط شدند برای اعزام.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس»حالا وقت آزمودن همه آن چیزی بود که یاد گرفته بودند. وقت عمل بود. باید موشک‌ها را برای شلیک آماده می‌کردند. گروه عملیات به خط شدند برای اعزام. فقط مانده بود مهدی که غیبش زده بود. بچه‌ها سر گذاشته بودند به شوخی؛ «مهدی رفته با نامزدش حرف بزنه.» « نه بابا ۴ تیر مجلس عقدشه. از حالا رفته گل بچینه.» شوخی‌ها به اوج رسیده بود که سروکله مهدی پیدا شد. زد زیر خنده و گفت یه غسل شهادت که این همه حاشیه نداره. بچه‌ها راهی سوله آماده‌سازی موشک‌ها برای عملیات شدند؛ مرحله‌ای مهم در جنگ ۱۲ روزه که کمتر از آن شنیدیم.

آخرین لحظات زندگی مهدی در تونل موشکی
در روزهای جنگ ما فقط خبر موج جدید حملات علیه اسرائیل را می‌شنیدیم. گاهی فیلم اصابت موشک‌ها را می‌دیدیم و دلمان آرام می‌گرفت و پشتمان قرص می‌شد به حضور سربازان امام‌زمان (عج). اما ملاحظات امنیتی و نظامی هیچ‌وقت اجازه نداد مراحل قبل از آغاز عملیات را هم ببینیم و بفهمیم چند ساعت بعد از شهادت فرمانده هوافضا دست خدا چطور از آستین شیربچه‌های دهه هفتادی و دهه هشتادی درآمد. موشک‌ها چطور شلیک شدد و در قلب تل‌آویو فرود آمد. حالا مرور زندگی شهید «مهدی قهرمانی» از شهدای هوافضا در دفاع مقدس ۱۲ روزه و هم صحبتی با خانواده و دوستان او بهانه‌ای شد تا از لابه‌لای خاطراتشان از مهدی به روایت‌های نابی از عمق شجاعت نیروهای هوافضا برسیم. یکی از همکاران شهید قهرمانی که دایی نامزدش هم هست، بدون ذکر نام، برای ما از لحظاتی در تونل‌های موشکی می‌گوید؛ «آماده‌سازی هر موشک، از سر هم کردن تا شلیک به زمان نیاز دارد و برای هر شلیک باید چند گردان با ماموریت‌های مختلفی مثل سوخت و پرتاب و نقشه با هم همکاری کنند. این یعنی دقایقی زیر آتش دشمن و آغوش باز برای شهادت

همین‌قدر بهتان بگویم که در طول جنگ ۱۲ روزه، گاهی به دلیل محدودیت‌های امنیتی و استفاده‌نکردن از بی‌سیم‌ها راه ارتباطی گروه های عملیاتی قطع می‌شد. گاهی پیش می‌آمد که تیم‌های آماده‌سازی موشک‌ها ساعت‌ها بدون آب می‌ماندند. به زبان آسان است. تن خیس از عرق، گرمای ۴۰ درجه، لب‌تشنه و اما در این گرمای سخت، خستگی‌ناپذیر و مردانه، با لب‌تشنه دسته‌جمعی زیارت عاشورا می‌خواندند و مخزن سوخت موشک ها را پر می کردند. آن هم در شرایطی که می‌دانستند هر لحظه ممکن است دیگر زنده نباشند.مهدی؛ جوان متولد ۱۳۷۹ هم با غسل شهادت راهی شده بود و دست آخر هم به‌جای لباس دامادی، رخت شهادت زیبنده‌اش شد.
بسیاری از گروه‌های عملیاتی هوافضا مثل مهدی، جوانان جان‌برکف دهه هفتادی و هشتادی بودند و خیلی هاشان وقتی آسمانی شدند که دو شبانه‌روز تمام خواب را بر چشمانشان حرام کرده بودند. همان زمان که مردم خبر اصابت موشک‌های فتاح و خیبر را به قلب سرزمین‌های اشغالی می‌شنیدند، یکی از همین شیربچه‌های هوافضا از جسمش در کنار مخزن سوخت فقط خاکستری به‌جامانده بود.»

*شبیه ترین ها به سردارحاجی زاده
درست چند ساعت بعد از آنکه صهیونیست‌ها سردار حاجی‌زاده و چند فرمانده هوافضای سپاه را به شهادت رساندند، عملیات موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل آغاز شد. درحالی‌که اسرائیل فکر می‌کرد چند روزی طول می‌کشد تا فرمانده‌هایی که باقی ماندند خودشان را پیدا کنند.بی‌خبر از آنکه هر یک از بچه‌های هوافضا حتی جوان‌های دهه هفتادی و هشتادی یک سردار حاجی زاده کوچک‌اند. مهدی قهرمانی هم یکی از همان جوانان جان فدا بود.
*اولین قرار لاکچری
با «محمد قهرمانی» پدر شهید مهدی قهرمانی که هم صحبت می‌شویم آن روز و لحظه‌های آخر را خیلی خوب به‌خاطر دارد و ما را با روایت آخرین دیدار همراه می‌کند؛ «مهدی لیسانسش را در دانشگاه امام حسین(ع) رشته هوافضا گرفت و فوق‌لیسانسش را هم در تخصص موشکی دانشگاه هوافضای عاشورا ادامه داد. من همین‌قدر می‌دانستم که در بخش موشکی هوافضا مشغول به کار است و از جزئیات دیگری خبر نداشتم. از کارش حرفی نمی‌زد. خانه که می‌آمد نیم ساعتی استراحت می‌کرد و بیرون می‌زد. پاتوقش مزار شهدا بود و هیئت محل. عاشق شهدا بود. اما به سه شهید طور دیگری ارادت داشت. شهید ابراهیم هادی، شهید مصطفی موسوی و شهید سردار زاده. تا وقت می‌آورد خودش را به مزار این شهدا می‌رساند. حتی روز خواستگاری برای صحبت‌های اولیه به‌جای فلان کافه لاکچری یا غذاخوری آن‌چنانی، سر مزار شهید سردار زاده قرارومدار گذاشتند و با هم حرف زدند. البته ماجرای داماد شدن مهدی هم شنیدنی است.»
*فرمانده‌ای که به خواستگاری سرباز رفت
«من به خواستگاری مهدی رفتم. آن‌قدر که این جوان شیرپاک‌خورده بود. از ادب و اخلاص، شجاعت و جسارت، پاک‌دامنی، نظم و تعهد. هیچ نقصی نداشت. جسم و روحش آماده فداشدن برای نظام بود. برای همین خودم به خواستگاری‌اش رفتم برای خواهرزاده‌ام.» ماجرای دامادی شهید مهدی قهرمانی را از زبان شخصی می‌شنویم که هم همکارش بود و هم دوست و رفیق صمیمی‌اش؛  «در شرایطی از مهدی خواستگاری کردم که می‌دانستم خواهرزاده‌ام در انتخاب همسر و شریک زندگی چقدر سخت‌گیر و سخت‌پسند است. اما از خواستگاری تا بله برون پنج روز بیشتر طول نکشید و مهر مهدی طوری به دل خواهرزاده‌ام و خانواده‌اش نشست که در لحظه، جوابشان مثبت بود. می‌دانستند مهدی عشق شهادت است. خواهرم شیفته مهدی شده بود و می‌گفت چشم‌های این پسر من را یاد نگاه شهید حججی می‌اندازد اما فکرش را هم نمی‌کردند که او سهم خود را از شهادت این‌قدر زود بر بزند. خواهرزاده‌ام بعد از شهادت مهدی به من گفت دایی ازت ممنونم که این فرشته را سر راه زندگی من قراردادی. هر چند من لیاقت این همه خوبی را نداشتم اما همین دو هفته معاشرت با آقا مهدی بهترین روزهای زندگی‌ام را رقم زد. می‌گفت مهدی شعر 5 بیتی سروده و به من قول داده بود روز عقدمان در محضر برایم بخواند و راز این شعر را در کربلا روبه روی گنبد حرم امام حسین(ع) بازگو کند اما نشد که نشد. خواهرزاده‌ام می‌گفت هر بار که سر مزارش می‌روم شعر خودش را برای خودش می‌خوانم.»

*وقتی عقدکنان داماد، روز تشییعش شد
مهدی تازه نامزد کرده بود. روز بله برون صیغه محرمیت دوهفته‌ای خواندند و قرار بود ۴ تیر ۱۴۰۴ با رخت دامادی پای سفره عقد بنشیند.کت‌وشلوارر دامادی‌اش آویز قفسه لباس‌ها بود. مادر هر بار که در کمد را باز می‌کرد تا از رخت آویز لباسی بردارد چشمش به کت و شلوار دامادی مهدی قلاب می‌شد و خدا خدا می‌کرد روزها و ساعت‌ها تا چهارم تیر که عقدکنان بود، سریع بگذرد. تصور دیدن پسرش در لباس دامادی هم در دلش قند و نبات آب می‌کرد. مهدی صبح روز ۲۴ خرداد رفت. هنوز از خانه بیرون نزده بود که به بهانه برداشتن ساعت برگشت و یک دل سیر مادر را برای آخرین بار در آغوش گرفت. روز اول تماس گرفت و بعد مادر ماند و بی‌خبری و صبحی که به شب می‌رسید و حال دلی که گره می‌خورد به آرامش آیه‌های آیه الکرسی. به محمدجواد برادر کوچک مهدی هم یاد داده بودند که برای برادرش و باقی سربازان هوافضا آیه الکرسی بخواند. گفته بودند داداشت با موشک‌هایشان به جنگ اسرائیل رفته. بساط دامادی مهدی در روز چهارم تیر طور دیگری رقم خورد. ۲۶خرداد خبر شهادت مهدی را به پدر و مادر دادند. اما خبری از پیکرش نبود. گفتند صبر کنید. پدر و مادر را برای انجام آزمایش دی ان‌ای که به پزشکی قانونی کهریزک بردند دست‌شان آمد که ماجرا از چه قرار است و پیکر پسرشان اربا اربا شده مثل ارباب بی‌کفنی که مهدی عاشقش بود، این صبر و انتظار تا سوم تیر طول کشید. صبح روز سوم تیر تلفن خانه زنگ خورد و از شناسایی پیکر مهدی خبر دادند. خدا برای مهدی اینطور خواسته بود که دامادی اش، روز تشییع پیکرش باشد و فرشته‌ها در آسمان‌ها برایش کل بکشند.»

 دیدار خصوصی پدر شهیدبا رهبر انقلاب در حسینیه
حسینیه را خلوت کرده بودند. بفرما زدند و گفتند رهبر انقلاب منتظر شما هستند. پرده را کنار زدم. من بودم و آقا. باورم نمی‌شد. مثل یک معجزه بود. رفتم جلو. نشستم پیش پای رهبر. چشمان مهربان و نافذ آقا گره‌خورده بود در نگاه من؛ بوسه زدم بر دستان رهبر و ایشان دست کشیدند روی سر من. خیلی حرف داشتم که به آقا بگم. اینکه از مهدی چندروزه بی‌خبریم. اینکه سپردیمش به شما حضرت آقا و من خودش را فدایی انقلاب اسلامی کرده، دوست داشتم این رویای شیرین تمام نشود. اما وقتی به خودم آمدم که از خواب پریده بودم. واقعیت نبود. من خواب بودم اما دلم خوش شد و قرص شد به همین رویا. صبح ۲۶ خرداد که من در این خواب شیرین بودم، مهدی من درحالی‌که برای انجام عملیات در آماده‌باش بود، با چند نفر از دوستانش به شهادت رسیدند. یک ساعت بعد از اینکه از خواب بیدار شدم فهمیدیم مهدی شهید شده. اما آن دیدار و آن بوسه، برایم مثل قرص آرام‌بخش بود. خدا خواسته بود من قبل از آنکه خبر شهادت پسرم را بشنوم قلبم راسخ و محکم شود.
*ماجرای نیروی بخش موشکی و یک پرس غذا
آن‌قدر که همیشه خنده کنج لبش بود، پدر و مادر عادت نداشتند صورت مهدی را درهم و ناراحت ببینند. اما آن روز، گره اخمش را حتی شیرین زبانی‌های برادر ۶ ساله‌اش هم نتوانست باز کند و بالاخره طاقت نیاورد این ماجرا را در دلش بالا و پایین کند و گفت که چرا با خنده قهر کرده؟ قصه سر یک پرس غذا بود؛ پدر شهید قهرمانی راوی خاطره‌ای می‌شود که هزار حرف نگفته در خودش دارد؛ «بهش گفتم بابا چته. چقدر تو فکری. گفت شیفت کاری‌ام تمام شده بود. رفتم آشپزخانه، آشپز کباب تعارف کرد و من غذا خوردم. خیلی ناراحتم آقاجون. گفتم باباجان بی‌خیال شو. شما آنجا این همه زحمت می‌کشی. این همه تو این مملکت اختلاس میشه. شما چسبیدی به یک پرس غذا. گفت نه بابا. آن غذا حق من نبود. من باید برمی‌گشتم خانه غذا می‌خوردم. شب شد و مهدی هنوز درگیر یک‌لقمه نهاری بود که فکر می‌کرد حقش نبوده و خورده. بالاخره زنگ زد به فرمانده‌اش و ماجرا را گفت. گفت هزینه یک پرس غذا چقدر میشه؟ از حقوق من کم کنید. فرمانده‌اش هم با خنده گفته بود مهدی جان یکی دو ساعت اضافه‌کار بمون و ثبت نکن به‌جای این یک پرس غذا.»
*ماموریت؛ نظافت سرویس بهداشتی
همه بر و بچه‌های هوافضای سپاه در مکتب مردی بزرگ شدند و رشد کردند که هم تواضع داشت، هم اقتدار. مهدی قهرمانی هم دست‌پرورده مکتب سردار حاجی‌زاده بود و تعجب نمی‌کنیم وقتی پدر شهید خاطره‌ای را به نقل از یکی از دوستانش روایت می‌کند؛ یکی از دوستان مهدی که روحانی هست می‌گفت من معمم هستم اما همیشه از مهدی درس می‌گرفتم. پاتوق ما هیات مکتب العباس ملارد بود و آنجا دور هم جمع می‌شدیم. یک روز رفتم حوزه. چند شب پشت‌سرهم هیئت داشتیم. سراغ مهدی رو گرفتم. گفتند آمده ولی غیبش زده. نمی‌دانیم کجاست. همه‌جا را دنبالش گشتم. انگار غیبش زده بود. اما بالاخره پیدایش کردم. فکر می‌کنید کجا بوده؟ پاچه‌های شلوارش را بالا زده و افتاده بوده به جان سرویس‌های بهداشتی و آنجا را‌تر و تمیز کرده. رفیقش می‌گفت تنها چیزی که در مهدی نمی‌توانستی پیدا کنی منیت بود.»

جوانان نسل «ضد»
بسیاری از شهدای هوافضا در دفاع مقدس ۱۲ روزه جوانان دهه هفتادی و دهه هشتادی بودند که در جایی نوشته بود این جوانان از نسل «ضد» هستند. نسل ضدیت با صهیونیسم، ضدیت با استکبار و نسل ضدیت با هر که بخواهد نگاه‌چپ به این مملکت و آب‌وخاک کند. 

انتهای خبر/

اخبار مرتبط
نظر شما
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!