قول همیشگی یک خلبان به مادرش

آسمان بی‌کران؛

قول همیشگی یک خلبان به مادرش

سرهنگ خلبان «بهمن ایمانی» از خلبانان تیرپرواز هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران چند روزی است که در سوگ مادرش نشسته است و در یادداشتی به تبیین جایگاه رفیع مادر و ارزش روزهای زندگی در کنار او پرداخته است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس» «سرهنگ خلبان بهمن ایمانی»این خلبان دلیر که عشق به میهن را در آسمان به پرواز درمی‌آورد، در بخشی از این یادداشت با گرامیداشت قداست مقام مادر نوشت: «مادر، مهربان‌ترین واژه آفرینش است و روزهای خوب در کنار او، والاترین نعمتی است که در زندگی داریم. این امانت‌های الهی را باید قدر بدانیم.»

وی در ادامه با اشاره به اینکه پرواز در آسمان میهن حس زیبایی از ایثار و خدمت را در وجود انسان زنده می‌کند، افزود: «اما هیچ‌چیز جای آرامش و گرمای نگاه مادر را نمی‌گیرد. عهد می‌بندیم که قدردان این مهر بی‌منت باشیم.»

پرواز برای سربلندی، عهد برای مادر

سوم آبان ماه ۱۴۰۴ ،بانویی چشم از جهان بست که هر چند عنوان مادر نمونه استانی را داشت ،اما بیش از آنکه مادر باشد،معلم بود.

بانو بی‌بی‌گردآفرین نیک اقبالی ،عمرخود را در تربیت نسل‌های ارزشمندی از شاگردانش از ایل بویراحمد و قشقایی سپری کرد.

مردم‌داری و احترام به حقوق مردم از خصلت‌های بارز مرحومه گردآفرین نیک‌اقبالی بود.

سرهنگ خلبان بهمن ایمانی،استاد خلبان ارتش جمهوری اسلامی ایران و فرزند این مادر،یاداشتی را منتشر کرده است.
شما را به خواندن این یادداشت دعوت می‌کنیم:

از مادری می‌نویسم که معلمم بود و از معلمی که مادرم بود.

از بانو گردآفرین نیک‌اقبالی،مادرم که در لحظه‌لحظه زندگیم،معلمم بود،می‌نویسم

دهه ۶۰ بود.

عهد خلبان؛ هم برای تو، هم برای وطن

تلوزیون اخبار جنگ را پخش می‌کرد و من، کودکی بودم که عشق به دفاع از میهنم در دل و جانم پر میزد.

کودک بودم و تفنگ نداشتم.

شبها،چوبدستی خوش‌دستی را در رخت‌خوابم می‌گذاشتم و به مادری که معلمم بود،می‌گفتم که می‌خواهم در دفاع از میهنم نقش آفرینی کنم.

و مادرم مرا تشویق می‌کرد و روح من،سرباز میهن تربیت می‌شد.

زمان گذشت و من در سال ۱۳۷۵ موفق به اخذ دیپلم ریاضی‌و فیزیک شدم و آماده ورود به دانشگاه.

و مادرم هنوز راهنمای حرکت و معلم درسهای مهم زندگیم بود.

از عشقم به میهن و شوقم به پرواز در آسمان میهنم خبر داشت.

دانشگاه افسری ارتش و خلبانی ارتش جمهوری اسلامی ایران را انتخاب کرده بودم.

انتخابم با چالش‌ها و نظرات مخالفی مواجه شد.

مثل همیشه مشاور و راهنمای بزرگ زندگیم،مادرم بود.

از آغوش مادر تا پرواز در آسمان میهن

در حساس‌ترین لحظات زندگیم،مادرم رو به من کرد و گفت:(افسری ارتش ،یک افتخار برای زندگی یک جوانمرد است‌.اما باید بدانی که سخت است و کار هر کسی نیست.به شرطی برو که سرسخت باشی و کم نیاوری.پسرم،اگر رفتی،تا آخر ادامه بده).

و من حرفهای مادرم را آویزه گوش کردم و رفتم،به سوی سرنوشت،به سوی اینکه وطنم را از شهر کوچکم در دامنه کوه‌استوار دنا،به سراسر میهنم گسترش دهم.
رفتم تا فرزند اسمان شوم و سربازایران‌.

اولین میدان ارتش،آموزش بود.

آموزش عشق به میهن و صبوری در راه پاسداشت این عشق.

و سخت بود.

چشم‌های منتظر مادر، آسمان دور از دسترس خلبان

اشک دلتنگی و صبوری چشمان نوجوان ۱۸ ساله با شوری عرق صورت و چهره در هم می‌آمیخت و طعم تلخ دوری از مادر را بر لب می‌نشاند و من صبوری می‌کردم

و به یاد مادری می‌افتادم که به من تاکید کرده بود:سرسخت باشم و صبور.

و من در کوره پرورش افسر برای ارتش میهنم،گداخته می‌شدم و شکل می‌یافتم....

سالها به سرعت باد سپری شد و من خلعت سربازی میهنم را به تن کردم و نشان خلبانی ارتش کشورم،زینت بخش زندگیم شد و در وسعتی به پهنای سرزمینم،ایران اسلامی به پرواز پرداختم.

در تولید قدرت برای میهنم نقش آفریدم و در خدمت به مردمم پرواز کردم.

آخرین سلام خلبان؛ عهدی که در آسمان ماند

در زلزله بم،صدای بال پروازم به بازماندگان زلزله امید بخشید و در زلزله زرند،با صدای پروازم به مردم عشق هدیه کردم.

در پرواز و در حالی که به دماوند چشم دوخته بودم،به‌آرش ایران افتخار کردم و در پرواز بر فراز دنا،افسانه سی‌مرد سرسخت و سی‌سخت را ستودم.

در صدها پروازم در سرتاسر ایران عزیز،

از آسمان خطاب به مردم عزیز میهنم فریاد زدم :(من سرباز شما هستم)

و هر بار و پس از هر پروازم،با مادرم تماس می‌گرفتم و به او گزارش عشق‌ورزی و خدمت به مردم کشورم را می‌دادم و مادرم با اشک عشق ،دعایم می‌کرد.
صدها بار گزارش پروازهایم را به مادرم دادم و هزاران بار دعای خیرش را بدرقه راهم کرد.

بال‌هایم برای پرواز، دلم برای نگاه تو

ده‌ها بار در حالی در آسمان میهنم پرواز کردم که می‌دانستم مادرم، پرنده‌ام را با چشمانش در آسمان تعقیب می‌کند و برایم دعای موفقیت و پیروزی می‌کند.

هر گاه‌که در یک پرواز امدادی به هموطنانم خدمت می‌کردم،گزارشش را به مادرم می‌دادم و مادرم با دعای خیرش،مرا به عشق‌ورزی به وطن و خدمت به هموطنانم تشویق‌می‌کرد.

چند روزی است که چشمانم در سوگ مادرم گریان است.

مادرم را از دست دادم،اما او فقط مادرم نبود،او معلمم بود.

با معلمم،با مادرم،عهد می‌بندم که درسهایش را پاس بدارم.

به افسری ارتش کشورم افتخار خواهم کرد و پرواز به عشق وطن و برای خدمت به هموطنانم را،جوانمردانه ادامه خواهم داد.

اگر روزی مادرم از زمین ،مرا با چشمانش در آسمان تعقیب می‌کرد،

از این پس، در آسمان،آزمون درسهای زندگیم را به مادرم ،به معلمم که به من درس سرسختی اموخت،پس خواهم داد.

در آسمان میهن،به پرواز ادامه خواهم داد؛انگونه که مادرم و معلمم می‌خواست.

بال‌هایم برای پرواز، دلم برای نگاه تو

گفتنی است:بی‌بی‌گردآفرین‌ نیک‌اقبالی،از معلمان خوشنام دروه‌ی ۱۷ دانشسرای عشایری بود که در طول سالهای خدمتش در تعلیم و تربیت فرزندان میهن عزیزمان در استانهای فارس و کهگیلویه و بویراحمد ایفای نقش کرد.وی پس‌از سالهای بازنشستگی‌اش دست از فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی خود برنداشت.

او در سال ۱۳۹۸ توسط بنیاد بین المللی مادر،به عنوان مادر نمونه انتخاب شد.

بی‌بی‌گردآفرین نیک اقبال در پی‌عارضه‌قلبی در تاریخ ۳ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شیراز ،جان‌به جان آفرین تسلیم کرد.

پایگاه خبری تحلیلی صبح زاگرس این مصیبت وارد شده را به خلبان ایمانی و خانواده محترمش تیلیت عرض می کند.

این یادداشت احساسی که از سوی یکی از مدافعان آسمان میهن به رشته تحریر درآمده است، پیام مهمی درباره لزوم قدرشناسی از نعمت حضور مادران را به مخاطبان یادآوری می‌کند.

انتهای خبری