رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است
سه‌شنبه 1404/05/21 Tuesday - 2025 12 August الثلاثاء ، 18 صفر ، 1447
ساعت
1404-05-21 06:29 شماره خبر : 15093
نان آوران خاموش شهر یاسوج؛

مادرانی که در شهر یاسوج در خیابان‌های داغ تابستان و سوز سرمای زمستان امرار معاش می‌کنند و در سکوت شهر نان‌آور خانواده خود هستند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس» مجری تلویزیون از کودکی که به عنوان نخبه در حال مصاحبه و گفتگو بود پرسید شغل مادرت چیست گفت مادر است.شاید این زیباترین توصیفی بود که می‌توان از مادر داشت.

مادر بودن شغل است اما فراتر از شغل‌های زمینی، مادر بودن شغلی مقدس و اسمانی است که مزد آن را نمی‌شود با پول داد هیچ مبلغی نمی‌تواند جبران این شغل باشد خداوند خود با جمله بهشت زیرپای مادران است گفت که هیچ چیزی جبران این زحمت نخواهد بود جز وعده بهشت.


امروز در شهر یاسوج در استان کهگیلویه و بویراحمد می‌خواهم از مادرانی بنویسم که در کنار شغل سخت و سنگین مادری باید به فکر درآمد و اشتغال فرزندان خود نیز باشند، مادرانی که بخت با آن‌ها یار نبوده است یا شوهران‌شان را در تصادفات از دست داده‌اند و یا در اثر بیماری شوهرشان جور پدر بودن را نیز می‌کشند.

اینکه هم مادر باشی و هم بخواهی جور پدر بودن را نیز بکشی برای کسی که خداوند گفته قلبش سرشار از لطافت و مهربانی است سخت به نظر می‌رسد اما روزگار اینگونه رقم خورده و این قلب‌های پر از لطافت و مهربانی باید بتوانند همچون مردان سختی کار کردن را نیز بر دوش بکشند.

 

روزانه در شهر یاسوج بانوان زیادی را می‌بینیم که در نقاط مختلف شهر بساط کرده‌اند و مشغول فروش اجناسی از جمله بنه، انجیر کوهی، مرغ و... هستند مادرانی که وقتی نکاهش به نگاهتان گره می‌خورد چهره سیاه سوخته‌شان را می‌بینید با دستانی که پر از چین و چروک و زخم‌های روزگار است.


شما می‌بینید و رد می‌شوید اما این چهره سیاه سوخته از غم و دردی خبر می‌دهد که همچون چهره‌هایشان سوخته است، اما نه از گرما بلکه از بی‌توجهی‌ها و حرف‌هایی که حق‌شان نیست اما روزانه از افراد مختلف می‌شوند آن‌ها اجازه پاسخ دادن ندارند بلکه باید تحمل کنند چرا که باید به فکر نان شب کودکان و هزینه تحصیل فرزندان خود باشند.

هرروزه این بانوان در مسیر من در چهارراه‌ها و در خیابان‌ها هستند هرروز رد می‌شدم و تنها نگاهشان می‌کردم، این بار تصمیم گرفتم چند دقیقه‌ای با آن‌ها صحبت کنم، چند دقیقه من تبدیل به نیم ساعت شد اما وقتی از کنارشان می‌رفتم و خداحافظی کردم تا مدتی سکوت کرده بودم این سکوت من در پاسخ به فریاد زنان کار شهر یاسوج بود چرا که پاسخ من نیز در مقابل این همه درد سکوت بود.

آفتاب، پوستشان را سوخته، اما نتوانسته مهربانی را از نگاهشان بگیرد. نگاه‌هایی که با همه خستگی، هنوز روشناییِ امید را در خود پنهان کرده‌اند؛ امیدی که شاید فقط برای لبخند کودکانشان زنده است.

 

وقتی در پاسخ به سؤالاتم گفت محبور هستم، این واژه را با همه وجودم درک کردم بله مجبور است در گرمای تابستان و سوز سرمای زمستان بر روی صندلی بنشیند و مشغول فروش محصولات کوهی باشد اگر نفروشد چگونه باید امرار معاش کند. مادری که ۳ دختر دارد مگر می‌تواند دخترانش را به کارگری بفرستد، دختر است مادر تمام تلاشش را می‌کند با تحصیل کردن و درس خواندن به سرنوشت مادرشان دچار نشوند.

سایه فقر روی زندگیشان افتاده، اما آن‌ها هنوز زیر نور ایمان و امید راه می‌روند. این زنان بلدند حتی روی خاک خشک، گل بکارند.

وقتی حرف میزدند برخی جملات‌شان پر از درد بود برخی از حرف‌هایشان به قدری تلخ بود که ناخودآگاه اشکشان سرازیر می‌شید من و شما وقتی از کنار این مادران عبور می‌کنیم فقط یک زن دستفروش را می‌بینیم که در حال فروختن محصولات خود است اما در عمق جان این مادر کوهی از غم نهفته است که باید برای زندگی کردن و زنده ماندن این کوه غم را پنهان کند و نادیده بگیرد.

این مادران، هر روز با طلوع خورشید، سفره نان را روی آسفالت شهر پهن می‌کنند. نانی که بوی کوه و باران می‌دهد، بوی دستانی که بی‌وقفه برای بقا می‌جنگند، شاید برای رهگذران، تنها یک دستفروش باشند، اما در حقیقت، ستون‌های خاموش خانه‌هایی‌اند که اگر فرو بریزند، سقف بر سر کودکانشان خراب می‌شود.

 

گاهی در مقابل نیش و کنایه‌های مردم سکوت می‌کنم و گوشه‌ای چند دقیقه‌ای گریه می‌کنم و بعد اشک‌هایم را پاک می‌کنم و به خانه می‌روم که فرزندانم حس نکنند مادرشان کم آورده است فرزندانم حس نکنند مادرشان در مقابل سختی روزگار شکست خورده است.


این جمله را مادری گفت که اجازه نداد عکسی از چهره سوخته و پر از دردش بگیرم می‌گفت که اگر دخترانم ببینند ناراحت می‌شوند دوست ندارم آن‌ها من را اینگونه ببینند، این مادر در اوج خستگی هنوز هم نگران ناراحتی دختران زیبای خود است که نکند کسی به آن‌ها تیکه‌ای بندازد که مادرتان در یاسوج دست فروش است.

هر غروب که بساطشان را جمع می‌کنند، تنها اجناس فروخته نشده نیست که باقی می‌ماند، بلکه خستگی و درد روز هم در قلبشان ته‌نشین می‌شود. اما با همان قلب خسته، برای بچه‌ها شام می‌پزند و قصه می‌گویند.

در کنار این همه سختی هنوز ویژگی مادر خانه بودن را فراموش نکردند و چای تعارف می کردند لطفا بنشین تا بتوانم ازت پذیرایی کنم یا لحظه ای بمان چایی برایت بریزم، شاید خوردن این چایی که از دست چنین مادری گرفته شود طعمش همیشه یادگار بماند اما نمیخواستم زحمتی بر زحمات دیگرشان اضافه کنم.

آن‌ها می‌دانند که روزگار همیشه همین‌طور نمی‌ماند؛ که شاید یک روز دخترانشان از پس پنجره‌ای تمیز و روشن، به زندگی لبخند بزنند و مادرشان را به یاد بیاورند که برایشان جنگید، بی‌آنکه سپری داشته باشد.

 

جمله‌ای به مردم 

گاهی فقط یک نگاه مهربان، می‌تواند کمی از این بار سنگین را سبک کند. گاهی یک لبخند، مرهمی است که از پول باارزش‌تر است.

 این مادرانی که در خیابان‌های شهر یاسوج در حال دست فروشی کردن هستند نیز محترم و قابل احترام هستند آن‌ها تنها گناهشان این است که بخت با آن‌ها یار نبوده است و سرنوشت‌شان اینگونه رقم خورده است شاید خداوند به واسطه این افراد کرامت انسانی من و شما را امتحان کند که ایا بندگان خدا را در همه حال محترم میشماریم یا نه  برای احترام چشمان‌مان به جیب طرف مقابل است اگر پر بود محترم است و اگر خالی نامحترم.

از امروز با نگاهی مهربانانه‌تر این بانوان نگاه کنیم.

سخنی با مسئولان

زنان این استان به همیاری و همکاری شما نیاز دارند این‌ها مادرانی هستند که سختی پدر بودن را نیز بر دوش می‌کشند که دست‌شان را جلوی هر فردی دراز نکنند از ۸ صبح تا ۹ شب در خیابان نشسته است و دست فروشی می‌کنند که شب با وجدانی اسوده سر بر بالین بگذارند.

به فکر زنان این شهر باشید، برایشان مکان مناسب دست فروشی تهیه کنید برایشان مکانی امن برای امرار معاش زندگی فراهم کنید به آن‌ها مهارت‌هایی اموزش دهید که بتوانند خودشان دست بافت‌های خودشان را بفروشند.

انتهای خبر/

اخبار مرتبط
نظر شما
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!