چرایی ناتوانی رژیم پهلوی درجلوگیری ازوقوع انقلاب
احساس ناامنی شاه را به سوی همکاری با غرب سوق می داد به طوری که در سالهای ۱۳۵۴ تا۱۳۴۹ ایران ۶/ ۹ میلیارد دلار تسلیحات نظامی از آمریکا خرید و حدود شصت هزار مستشار آمریکایی در ایران مشغول به کار شدند.
به گزارش پايگاه خبري تحليلي«صبح زاگرس»، نهاد سلطنت بهعنوان قدرت مطلقه حاکم بر کشور و شخص پادشاه، یکی از مهمترین متغیرهای مؤثر بر سیاست خارجی دوره پهلوی دوم بوده است. بهویژه اینکه نقش شاه در ساختار قدرت سیاسی به شکل مستمر افزایشیافته تا جایی که رژیم پهلوی در دو دهه پایانی، واجد مؤلفههای یک نظام سلطانی بوده است. به همین جهت باید انتظار داشت که نگرشهای فردی و ایستارهای شخصی شاه، تأثیری اساسی بر فرایند تصمیمگیری در سیاست خارجی داشته باشد.
سیاست خارجی ایران در عصر پهلوی فرازوفرودهای بسیاری را تجربه نموده که در عمده این تحولات، نقش قدرتهای بزرگ نظام بینالملل بسیار حائز اهمیت بوده است. در کنار ثبات مؤلفههای فوق در طول سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ ش. کارگزار نظام سلطنتی به شکل مستمر دچار تحولات ادراکی و کارکردهای سیاسی شده است که در تعامل پویا با نظام بینالملل ایجادشده است. درواقع، نقش نهاد سلطنت بهعنوان قدرت مطلقه حاکم در کشور و شخص پادشاه، با توجه به ساختار استبدادی و فرهنگ سیاسی بسته کشور، تأثیر فراوانی در مناسبات خارجی داشته است.
روانشناختی شخصیت شاه مبتنی بر ویژگیهای حمایت جویی و عظمت گرایی سبب میگردید که همواره دلهره از اتحاد شوروی و تعلقخاطر روانی و احساس امنیت از سوی آمریکا محور سیاست خارجی ایران باشد. متقابلاً روند تحولات سیاست خارجی و بهویژه ائتلاف با آمریکا، باعث تقویت کیش شخصیت شاه و صفت عظمت گرایانه در خلقیات او میگردید. این فرضیه البته با توجه به تحولات و تکامل شخصیتی شاه با قرینه یابی در گفتارهای او تبیین شده و بر همین اساس، دورههای تاریخی متمایزی در سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم استخراجشده است.
پهلوی دوم دوران کودکی خود را در فضای دیکتاتوری گذراند. از منظر روانشناختی، کودکانی که در محیط دیکتاتوری پرورش مییابند، در ظاهر حالت تسلیم و اطاعت از خود نشان داده، ولی درواقع دچار هیجان و اضطراب بوده و اغلب ضعیفالنفس هستند. هرچند عنوانی چون ولیعهدی، غروری وصفناشدنی در ضمیر او ایجاد میکرد، اما از طرف دیگر خشونت قزاقی رضاخان، احتياجات اساسی روانی کودکی مانند محبت و اعتماد را تأمین نکرده و لذا او را فاقد عشقورزی نمود. وضعیتی که باعث شده بود تا فرح ناتوانی شاه در ابراز محبت به فرزندانش را به همین بیمهری پهلوی اول تأویل کند.
ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران نیز بر همین نکته اصرار میورزد که ضعف درونی شاه ناشی از طرز تربیت او در کودکی و اوان جوانی و اطاعت و تبعیت توأم با ترس او از پدرش بوده است... محمدرضا فردی مطيع و متکی بار آمده و جرئت اتخاذ تصمیم بااراده و مسئولیت شخصی خود را ازدستداده است زندگی و تحولات سیاسی، شخصیت پهلوی دوم را مشحون از احساس هراس و نیازمند به ایجاد تکیهگاه امن ساخته بود؛ ارنست پرون، اسدالله علم، اشرف پهلوی، تصور نظرکردگی الهی و همچنین اطمینان به حمایت آمریکا، سرچشمههای تأمین امنیت روانی شاه بودند حتی آنچنانکه احسان نراقی روایت میکند، اصرار شاه برای رفتن به آمریکا پس از سقوط نیز ریشه درهمین احساس امنیت روانی داشت؛ این احساس وابستگی شدید تا زمان مرگش نیز وجود داشت.
ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه، علاقه شاه به پرواز با هواپیما و رانندگی با اتومبیلهای اسپورت را نشان از این میدانست که شاه خود را شجاعتر و بیپرواتر ازآنچه واقعاً بود، نشان دهد بر همین مبنا نیاز به تحسین شدن و موردانتقاد واقع نشدن ویژگی دیگری است که از حس ضعف و نیاز قدرتطلبی وی سرچشمه میگرفت. اسدالله علم تأکید میکند: همانگونه که خدا یکی است، شاه هم یکی است و هرقدر زیردستانش بیشتر تحقیر شوند، او بیشتر خوشش میآید.
ساختار سیاسی پادشاهی، دیگران را در برابر شاه به تملقگویی وادار میکرد. امیرعباس هویدا میگفت: «اگر ایشان بفرمایند بتمرگید، فحش اعليحضرت برای من نوشدارو، شفا، مایه هستی و بقاست» نهتنها اطرافیان شاه، بلکه شخصیتهای خارجی نیز از این مشخصه در جهت پیشبرد مقاصد دول متبوع خویش بهره میبردند؛ لذا شاه که پرونده سیاهی درزمینهٔ حقوق بشر داشت، توسط روزولت رئیسجمهور آمریکا اینگونه مورد تحسین واقع میشد که در همه ممالک آسیا پادشاهی به دموکرات منشی پادشاه ایران یافت نمیشود دیوید راکفلر سرمایهدار مشهور نیز در یک مهمانی به شاه گفته بود؛ چه خوب بود، چند سالی اعليحضرت را به آمریکاییها امانت میدادند تا سریعاً به دولتمردان آمریکایی یاد دهد که چگونه باید حکومت کنند.
شاه با مشاهده کشورهای دموکراتیک سعی میکرد خود را شاه مترقی معرفی کند، اما در مقابل به شکل غریبی یک سلطنت کاملاً خودکامه را به نمایش میگذاشت بهگونهای که طبق اعلام سازمان عفو بینالمللی در سال ۱۹۷۵ م. هیچ کشوری در جهان سابقهای بدتر از ایران درزمینهٔ حقوق بشر نداشت شاه در مصاحبهای خطاب به اوریانا فالاچی میگوید: من دموکراسی را نمیخواهم... همهاش مال خودتان. پهلوی دوم دچار نوعی اضطراب اساسی بود و دوگانگی شخصیت او بر تمام اعتقادات مذهبیاش نیز سایه افکنده و خود را تحت حمایت الهی و نظر ائمه اطهار (ع) میدانست. لذا از طرفی به علم میگفت: امروز روز شهادت حضرت علی (ع) است و بهطوریکه میبینی کراوات سياه بستهام نهفقط بهمنظور رعایت ظواهر امر، بلکه به دلیل ایمان عمیقی که به خداوند و امامانش دارم.
سیاست تضعیف مذهب، تغییر تقویم، گسترش سبک زندگی غربی و فساد اجتماعی ازجمله مسائلی بود که نهتنها بهعنوان ضدیت شاه با دین تفسیر میشد، بلکه ازجمله دلایل اساسی انقلاب اسلامی نیز به شمار میرفت بنابراین مجموعهای از ویژگیهایی چون هراس، حمایت جویی، تملق طلبی و نمایش قدرت شخصیتی در شاه ایجاد نموده بود که علیرغم شکوه ظاهری دارای ابعاد بسیار متزلزل درونی بود. میتوان او را در مفهوم دقیق کلمه، شخصیتی اقتدارگرا دانست که با ضعیفان و زیردستان زورگو و پرتفرعن بود و در مقابل کسانی که قدرتمندشان میدانست، ضعف و زبونی نشان میداد. وزارت امور خارجه آمریکا نیز در گزارشی او را شخصیت پیچیده و پر از تضاد میدانست و در او ترکیبی غیرقابلپیشبینی از نرم دستی و سنگدلی را ذکر میکند.
ویژگیهای نظام سلطانی در خاندان پهلوی، با دوره پهلوی اول در خلال سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۰ ش؛ و پهلوی دوم از سال ۱۳۴۲ ش. تا انقلاب اسلامی انطباق دارد. طی این ادوار قدرت سیاسی کاملاً در دست شاه متمرکز بوده است. از منظر ساختاری جهش اقتدارگرایی پهلوی دوم بهنظام سلطانی در سالهای پس از ۱۳۴۲ ش. نتیجه رها کردن اتحاد پیشین شاه با بزرگ مالكان اصلاحات ارضی و استقلال فزاینده او از اقتصاد داخلی به علت افزایش درآمدهای نفتی بود. همچنین بیثباتیهای داخلی و کمکهای خارجی بهنظام پهلوی، پیدایش نظام سلطانی را در ایران تقویت کرد. شاپور بختیار در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد، توتالیتاریسم شاه محور را اینگونه توضیح میدهد: «شاه حتی یک حزب که طرفدار سلطنت مشروطه باشد را هم قبول نمیکرد... ماتحت فشار یک رژیم بهتماممعنا دیکتاتوری فاشیستی بودیم. توتالیتر به تمام معنی، توتالیتر منهای ایدئولوژی».
این ساختار متمرکز و شخصی بوده و بر ارتش و نیروهای اطلاعاتی، دیوانسالاری و درآمد نفت متکی بود و با دو شیوه نظارت و سرکوب سعی کرد حاکمیت خود را بر جامعه محقق کند آنچنانکه گزارش آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) بهعنوان نخبگان و تقسیم قدرت در ایران در فوریه ۱۹۷۶ مینویسد: «اگر وزیری رأی عدم اعتماد گرفت بدان جهت خواهد بود که شاه آن را خواسته است... مجلس آلت دست شاه بوده است و مقاصد شاه را برآورده میکند» ساواک نیز بهعنوان یکی از ابعاد سهگانه (دربار، ساواک، ارتش) قدرت رژیم پهلوی بود.
سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم، نه محصول فرآیند کار و وظیفه سازمان و چانهزنی افرادی مسئول، نه نتیجه خواست مردم و جامعه مدنی، بلکه عمدتاً متکی بر علائق، شخصیت، ادراکات و هنجارهای ذهنی شاه شکلگرفته است. اسدالله علم در خاطرات خود مکرر درباره تصمیمگیریهای فردی شاه درحوزه سیاست خارجی بدون آنکه حتی وزیر خارجه کمترین اطلاعی داشته باشد، سخن میگوید: «به شاه توصیه کردم کمیسیونی بهمنظور مطالعه خروج انگلستان از خلیجفارس تشکیل بدهد، ولی او نصيحت مرا نشنیده گرفت. شاه از هر چه نام مطالعه دارد، متنفر است... شاه پاسخ داد: خودم برای این کار کافی هستم»
ادوار سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم
گزارش وییس جی. دریفوس وزیرمختار آمریکا در تهران به واشنگتن، نشاندهنده نگرش انگلیسیها به پهلوی دوم در هنگام انتخاب او به پادشاهی است. با توجه به اینکه انگلیسیها عموماً ولیعهد را فردی ضعیف و بیکفایت میدانند، بریتانیا فقط به دنبال پر کردن خلأ و داشتن دستنشاندهای است این مقطع که از آغاز سلطنت شاه تا نخستوزیری مصدق تداوم دارد، دورانی است که سلطنت نوپای وی درگیر مخالفان داخلی و بحرانهای خارجی است؛ لذا شاه برخلاف نگرش غالب نخبگان سیاسی کشور درباره نیروی سوم، با نزدیک شدن بیشتر به انگلستان و دادن امتیازات به این کشور تلاش میکرد بر رقبای سیاسی خود غلبه کند.
او درنهایت توانست در قبال حمایت از شرکت نفت انگلیس و بانک شاهی ایران، مساعدتهایی از سوی انگلستان برای احیای دیکتاتوری پهلوی از طریق افزایش اختیارات شاه در انحلال مجلس شورای ملی، تشکیل مجلس سنا، بازگرداندن مجدد املاک غصبی پهلوی اول به خانواده سلطنت و اعطای لقب کبیر به رضاشاه به دست آورد همچنین ترور نافرجام شاه در بهمن ۱۳۲۸ ش. فضای روانی لازم برای این تغییرات را فراهم نمود که البته تأثير فزایندهای نیز بر روحیات وی نهاد: «شکست معجزهآسای این سوءقصد مرا در ایمان به اینکه از تفضلات و عنایات خاص خداوند برخوردار هستم استوارتر کرد»
طرح موضوع قانون ملی شدن صنعت نفت منجر به این شد که شاه علیرغم میل باطنی خود، مصدق را در سال ۱۳۳۰ ش. به نخستوزیری منصوب نماید. شاه همواره مصدق را مهره انگلستان میدانست، اما در مورد خودش اظهار میکرد: فقط یک نفر بود که انگلیس هرگز نمیتوانست به دام بی اندازد، یعنی خود من. چون در برابر هرگونه اعمالنفوذی مقاومت میکردم اما با تداوم نهضت ملی و بیثباتی جایگاه سلطنت، شاه چارهای جز توسل مجدد به انگلستان پیش روی خود نمیدید؛ لذا طی پیامی به سفیر این کشور ابراز کرد: «به این نتیجه رسیدهام که لازم است خود را از شر مصدق نجات دهم. آنچه ذهن مرا مشوش داشته این است که برای برکناری وی از چه راهی بهتر است عمل کنیم؟»
بنا به سندی محرمانه، در ماه مه ۱۹۵۳ شاه توسط لوی هندرسون سفیر آمریکا رسماً نظر وزارت امور خارجه انگلیس را در مورد بقای سلطنت خود در ایران جویا شد. متعاقب آن، جلسات هماهنگی آمریکا و انگلستان با دربار آغاز شد بااینحال، مشکل اصلی این بود که شاه از خود شخصیت متزلزلی نشان میداد.
دریکی از گزارشهای مشترک سفارت انگلیس و آمریکا، شاه دارای حسن نیت نسبت به بریتانیا و آمریکا، آگاه از خطر کمونیسم، ولی مردد و ضعیف توصیفشده که نشان داده است در اثر تهدید مصدق بهآسانی از میدان به درخواهد رفت درنهایت، طرح مشترک کودتا بانام عملیات آژاکس تصویب و در این راستا شاه در ۲۵ مرداد ۱۳۲۸ حکم عزل مصدق را صادر کرد؛ اما گام اول کودتا به شکست انجامید و شاه سراسیمه و از ترس ریختن نیروهای مصدق در کاخ کلاردشت، شبانه بهسوی عراق و سپس ایتالیا گریخت.
واقعیت آن بود که شخصیت منفعل شاه به او این اجازه را نمیداد تا در هیبت یک مبارز برای بقای خود نبرد کند؛ اما با کودتای ۲۸ مرداد تحت نظارت کرمیت روزولت عامل سازمان سیا، شاه مجدداً به قدرت بازگشت و ازاینپس آمریکا بهعنوان سرچشمه اصلی تأمین روانی و تخفيف اضطراب اساسی او بهحساب آمد. بهویژه اینکه آمریکا در خاطره شاه، از خباثت انگلستان به دور بود. شاه پس از کودتا سرخوش از حمایت آمریکا و تلقی خودساخته خود از حمایت الهی تأکید داشت: «بعد از ۲۸ مرداد من دیگر صرفاً پادشاه موروثی نبوده، بلکه برگزیده مردم شدم»
پس از ۲۸ مرداد، سیاست خارجی ایران ناسیونالیسم مثبت نامیده شد که البته چیزی جز چرخشی کامل از موازنه منفی بهسوی وابستگی نبود قدرت تصمیمگیری نیز در عرصه سیاست داخلی و خارجی در دست شخص شاه قبضه شد که به مفهوم بازگشت به الگوی سنتی تصمیمگیری در ایران بود قرارداد بین ایران و کنسرسیوم بینالمللی نفت در ۲۸ شهریور ۱۳۳۳ توسط دکتر علی امینی و هوارد پیچ آمریکایی، رئیس گروه نمایندگی کمپانیهای نفتی در تهران امضاء شد و کارتل های بینالمللی نفت را قادر ساخت تا طی بیست سال، بیش از ۲۴ میلیارد بشکه از نفت ایران را به بهای ناچیز صادر کنند.
دولت انگلیس همچنین برای حفظ منافع سیاسی و اقتصادی خود و جلوگیری از تکرار حوادثی همچون جریان ملی شدن صنعت نفت، با همکاری آمریکا انعقاد پیمان نظامی بغداد را میان کشورهای ایران، ترکیه، عراق و پاکستان مطرح کرد. سفر متقابل شاه و ملکه انگلستان در سال ۱۳۳۸ ش. به انعقاد عهدنامه بازرگانی، اقامت و دریانوردی، قرارداد فرهنگی، موافقتنامه حملونقل هوایی و نهایتاً افزایش حجم مبادلات ایران و انگلیس انجامید که به تداوم سلطه بریتانیا در ایران کمک میکرد.
آمریکا نیز بهمرور به افزایش نفوذ خود در ایران شدت بخشید. گفتمان قدرت ارائهشده از سوی حکومت پهلوی در دهه ۱۳۳۰ ش. گفتمانی شبیه غرب بود که در این گفتمان؛ ابرقدرت غرب یعنی آمریکا در یگانگی با خویشتن ایرانی معرفی میشد و لذا امنیت ایران نیز درگرو ائتلاف با آن بود شاه در کتاب مأموریت برای وطنم در سال ۱۳۳۹ ش. ادبیاتی هم ذات پندارانه از آمریکا ارائه میدهد: یکی از وجوه شباهت میان ایران و آمریکا این است که قرنهاست ایران از اختلاف طبقاتی و نژادی چنانچه در برخی کشورها رایج است، آزاد بوده... لذا امید نامعقولی نیست که به ایجاد یک ترکیب و امتزاج جدیدی از تمدن شرق و غرب توفیق یابیم.
سالهای دهه ۱۳۴۰ ش. آغاز اقتدار شاه بود، لذا بهمرور با پای نهادن حکومت پهلوی دوم به مرحله اقتدارگرایی و بهویژه در مرحله سلطانی، اروپا گرایی رسمی و سنتی ایران جای خود را به آمریکا گرایی محض داد کتاب انقلاب سفید نیز در سال ۱۳۴۵ ش. در تداوم مأموریت برای وطنم، چهره جدید شاه و سیاستهای او را به نمایش میگذاشت. شاه در این دهه اقدامات بیشتری برای کسب اعتماد بیشتر مقامات آمریکا انجام داد، ازجمله حمایت و پشتیبانی از سیاست ایالاتمتحده آمریکا درباره اسرائیل و جنگ ویتنام
شاه همچنین با اظهار گلهمندی نزد کرمیت روزولت مجری کودتای ۲۸ مرداد از اینکه مانند بچههای مدرسه با او رفتار میشود، تلاشهایش را برای خریداری جنگنده اف ۴ و تانک ام ۴۷ شدت بخشید عرصه سیاسی ایران نیز بهمرور تحت نفوذ کامل آمریکا قرار گرفت. بهویژه برکشیدن حسنعلی منصور و سپس امیرعباس هویدا هر دو از حزب ایران نوین به نخستوزیری در سال ۱۳۴۲ ش. آغاز تسلط کامل تکنو کراتهای جوان آمریکوفیل بر ساختار اجرایی کشور بود، بهگونهای که ساواک گزارش کرد که اقدامات حزب ایران نوین مانند موافقت با تصویب لایحه کاپیتولاسیون، در راستای اهداف آمریکا در ایران است.
لذا تا اواسط این دهه، به نظر میرسید که شاه به تمام خواستههایش رسیده است؛ امام خمینی (ره) بهعنوان رهبر مذهبی تبعیدشده بود، شوروی سیاست حسن همجواری با ایران در پیشگرفته بود، برنامههای انقلاب سفید مطابق میل شاه بهپیش میرفت و مهمتر از همه اینکه ریچارد نیکسون در ژانویه ۱۹۶۹ قدرت را در آمریکا به دست گرفته و سیاست خود را بر اساس افزایش کمکهای نظامی به متحدان قرار داده بود و در امتداد این تحولات، شخصیت شاه نیز با تغییری تدریجی روبرو بود. لذا او در سال ۱۳۴۶ ش. پس از ۲۶ سال سلطنت، مراسم تاجگذاری خود را با گذاشتن تاج پادشاهی بر سر با دستان خود به سبک ناپلئون برگزار کرد او درک خود از پادشاه بودن را هم اینطور بیان میکرد که شاه در ایران، فرمانده، معلم، استاد، پدر و خلاصه همهچیز است.
از جشنهای ۲۵۰۰ ساله تا پیروزی انقلاب اسلامی، مقطعی بود که قدرتطلبی شاه حدی فراتر از مرزهای ملی را طلب میکرد و کتاب بهسوی تمدن بزرگ بهعنوان نماد این دوره از تحول شخصیت شاه، حاصل ایده پردازیهای بلندپروازانه او بود. جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی نقطه اوج این دوران بود که همزمان با آغاز اسارت شاه در تاروپود خودبزرگبینی و وسوسه اقتدارطلبی نیز گردید شاه بااحساس حلول روح کوروش و داریوش در خود، احساس ناامنی سابق را جبران میکرد.
شرایط جهانی نیز منطبق با خلقيات شاه در حال تغییر بود، بهویژه استراتژی دو ستونی آمریکا برای تأمین امنیت خلیجفارس به قدرتمند شدن شاه و تمرکزگرایی رژیم کمک بسیاری کرد رشد قیمت نفت نیز البته بر احساس استقلال شاه میافزود. نفت ایران که در سال ۱۳۳۴ ش. در قالب قرارداد کنسرسیوم ۹۰ میلیون دلار برای کشور عایدی داشت، به حدود ۲۰ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۳ ش. رسید بودجه دفاعی ایران نیز با افزایش شدید بالغبر ۱۰ میلیارد دلار شد. این وضعیت باعث شده بود تا شاه به دنبال آن باشد که تجارب موفق خود را به دنیا صادر کند، چراکه انقلاب سفید را پاسخگوی بسیاری از نیازهای مشابه در دیگر جوامع جهان دانسته و میگفت: ایران بهزودی در صف کشورهای بزرگ و ثروتمند آمریکا، شوروی، ژاپن و فرانسه قرار خواهد گرفت.
درواقع دال تمدن بزرگ که به مفصلبندی گفتمان پهلوی افزودهشده بود، خویشتن ایرانی را در جایگاه یکی از کشورهای بزرگ صنعتی قرار میداد شاه همچنین به استناد نیروی عظیم نظامی اعلام میداشت که هیچکس نمیتواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش هفتصدهزارنفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم شاه بهطور مداوم در شبکههای تلویزیونی غربی ظاهر میشد و به آمریکاییان درس نظم اجتماعی و به انگلیسیها در مورد تنبلی، بینظمی و سهلانگاری تذکر میداد.
در قبال نصیحتهای شاه به چشم آبیها، غربیها بر این باور بودند که شاه دچار توهمات ناپلئونی شکوه و عظمت و به فردی خودبزرگبینی بین و البته خلوضع تبدیلشده است آنتونی پارسونز ایده تمدن بزرگ شاه را مانند ریختن مقداری مرکب بر روی یک لباس فراخ که فقط لکههای مرکب را روی لباس باقی میگذارد و هرگز تمام لباس را رنگ نمیکند، توصیف میکرد ادراک ایستادن بر دروازههای تمدن بزرگ در شخصیت پهلوی دوم باعث گردید تا اواخر سال ۱۳۵۳ ش. شاه تشکیل نظامتکحزبی حزب رستاخیز را اعلام کند، درحالیکه پیشتر در کتاب مأموریت برای وطنم حکومت تکحزبی را نشانه دیکتاتوری خوانده بود.
سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی
بیتردید ادراک پهلوی دوم درآیده تمدن بزرگ نهتنها با واقعیت عینی فاصله بسیار داشت، بلکه تناقضها و تضادهای موجود را نیز چند برابر نمود. از منظر سیاسی، استبداد دوره او فراتر از ناصرالدینشاه بود از منظر اقتصاد سیاسی نیز آنچنانکه همایون کاتوزیان شرح میدهد: «آنچه در ایران رخ داد، نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود و نه مدرنیسم، بلکه شبه مدرنیسمی بوده که عواید نفت آن را تسریع کرد»
لذا بهسرعت با کاهش قیمت نفت، تمام آرمانهای تمدن بزرگ با افزایش تورم ۴۰ درصدی در سال ۱۳۵۶ ش. فروریخت واقعیت این بود که بحران مشروعیت سیاسی و مشروعیت مذهبی با توجه به کاهش درآمدهای نفتی، حکومت پهلوی را وارد سومین بحران اساسی خود یعنی بحران اقتصادی میکرد. این در حالی بود که شاه همچنان در میان جلال و شکوه سلاطين محصور مانده و ماشین تبلیغاتی حکومت نظیر آنچه جورج اورول در آثار خود توصیف کرده است، بر افسانه پیوند ناگسستنی شاه و ملت تأکید میکرد با شدت یافتن فضای انقلابی، شاه از تمامی عوامل تقویت روانی خود (اسدالله علم، ارنست پرون، اشرف پهلوی) محروم شده بود.
بیماری سرطان و بی تصمیمی ایالاتمتحده نیز مزید بر علت شد تا تعادل فکری و روانی وی ازهمگسسته شود و فروپاشی رژیم پهلوی آهنگ شتابانی به خود گیرد شاه آنچنانکه سولیوان مینویسد: «در دوران نهضت ملی نفت در برابر مصدق مردی ضعیف و بیاراده به نظر میرسید و این ضعف و بی تصمیمی را یکبار دیگر در بحرانی که به سقوط وی در ۱۹۷۹ م. انجامید، نیز بروز داد» لذا تمامی برآوردهای دیپلماتیک آمریکا و انگلستان از وضع ایران، برداشتها و استنتاجهای یکسانی داشتند؛ اینکه شاه بیرغبت و اغلب به حالات افسردگی دچار است با تزلزل درونی شاه، تمامی ارکان رژیم نیز که حول شخص او شکلگرفته بود، فروریخت بااینحال، شاه همواره مهمترین مطرح کننده نظریه توهم توطئه درباره پیروزی انقلاب اسلامی بود و در کتاب روانشناختی شاه و سیاست خارجی ایران دوره پهلوی در قبال قدرتهای بزرگ ص ۸۷ پاسخ به تاریخ و در سایر گفتگوهایش به دسیسه آمریکا و نقش انگلستان در انقلاب اشاره میکند.
در چرخه سیاست خارجی پهلوی، همواره شوروی و کمونیسم اصلیترین عامل هراس پهلوی دوم بود که این تهدید را اینگونه بروز میداد؛ اینجا ایرانستان نخواهد شد ائتلاف با آمریکا، در پیش گرفتن سیاست تسلیحاتی نامتعارف و پیوستن ایران به پیمان بغداد، همگی افزون بر گفتمان غربگرایی، درواقع نشانگر ساختار روانی مبتنی بر شوروی هراسی شاه به شمار میرفت که آن را مرگ وزندگی میدانست: من بودجه نظامی مملکتم را تأمین میکنم. حتی اگر به قیمت گرسنگی مردم باشد بنابراین بیجهت نبود که روابط شاه و آمریکا از روابط عادی فراتر رفته و به شکل روابط حامی پیرو درآید. در این راستا گراهام فولر مینویسد: «نزدیکی غیرمعمول مناسبات میان ایالاتمتحده و شاه، محصول ویژه احساس عدم امنیت شاه بود»
خرس بزرگ روسی (کمونیسم) هم بزرگترین علت ترس و ابژه ناامنی در این گفتمان بود بااینحال از اواسط دهه ۴۰ شمسی تا انقلاب اسلامی، شاه در چارچوب سیاست مستقل ملی و مبتنی بر سیاستهای کلان آمریکا در دوران دوم جنگ سرد، ضمن اینکه همچنان آمریکا را بهعنوان قدرت حامی به شمار میآورد، به دنبال همزیستی مسالمتآمیز با همسایگان بهویژه شوروی برآمد؛ لذا در سال ۱۳۳۵ ش. خروشچف در چارچوب سیاست همزیستی مسالمتآمیز در عادیسازی روابط شوروی با ایران پیشقدم شده و طی سفر شاه به مسکو، همکاریهای اقتصادی دو کشور آغاز و در پی آن پروتکل اسناد مرزی در سال ۱۳۳۶ ش. بین دو کشور به امضاء رسید.
شاه در سال ۱۳۴۱ ش. به شوروی اطمینان داد که به هیچ قدرت خارجی اجازه نخواهد داد که در ایران پایگاه نظامی ایجاد کند. در حوزه اقتصادی نیز قراردادهای ایجاد مجتمع فولاد اصفهان، کارخانه ماشینسازی اراک، صدور گاز و محصولات پتروشیمی و فروش جنگافزار مورد موافقت طرفین قرار گرفت و بهطورکلی روابط دو کشور روند رو به گسترشی را تا زمان انقلاب اسلامی به خود گرفت.
انگلستان همواره در کانون سوءظن شاه قرار داشت و صفت بیگانهستیزی او را تحریک میکرد. هرچند شاه با حمایت انگلستان بر سرکار آمد و حتی با تکیهبر نفوذ سنتی این کشور، نخبگان قدرتمندی چون قوام، رزمآرا و مصدق را کنار زد، اما همواره نسبت به انگلستان بدگمان بود. در دوران انقلاب سفید و پسازآن دوران تمدن بزرگ، انگلستان نقشی حاشیهای در سیاست ایران پیدا نمود. بااینحال نفوذ انگلستان در میان جریانهای ریشهدار سنتی قدرت در ایران همانند فراماسونها، همچنان از مواردی بود که شاه را نسبت به توطئه انگلیسی حساس میکرد. بر همین اساس، مبارزهای برای تضعیف انگلوفیل ها آغاز گردید که میتوان آن را در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران که اسماعیل رائین با همکاری فعال ساواک منتشر کرد، مشاهده نمود انگلیسیها نیز با انتشار کتاب میراثخوار استعمار در نقد عملکرد امپریالیسم آمریکا به اقدام متقابل دست زدند. اردشیر زاهدی در خاطراتش بر این نکته تأکید دارد که شاه مطابق میل آمریکا اشراف بیشتر بر شبکه فراماسونری، به دنبال تشکیل لژ بزرگ ایران و استادی اعظم خود در آن بود که با مخالفت سه مقام مقدس فراماسونری جهانی مواجه شد.
بااینحال، روابط ایران و انگلستان همواره در سطح مطلوبی از همکاری قرار داشت. ایران بازاری عمده برای کالاهای انگلیسی به شمار رفته و انگلیس در تجارت با ایران مقام چهارم را داشت. حتی طبق نوشته آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران، حجم بالای فعالیتهای بازرگانی موجب محدودیت بخش سیاسی سفارت شده بود: «بعید به نظر میرسید که رژیم دیگری در ایران منافع اقتصادی و هدفهای سیاسی و استراتژیک ما را در ایران بهتر از رژیم شاه تأمین کند» طبق گزارش روزنامه تایمز در مه ۱۹۷۸، ایران بزرگترین شریک تسلیحاتی انگلستان بود که ۶۰ درصد کل صادرات نظامی انگلیس را خریداری میکرد.
حتی آنچنانکه پرویز ثابتی روایت میکند: شاه در برابر برخی مخالفتها نسبت به کارایی تانکهای چیفتن انگلیسی، بر خرید اصرار ورزیده و میگوید: «ما باید گاهي استخوانی هم جلوی اینها بی اندازیم» در حوزه سیاسی نیز انتخاب حسابشده شاپور بختیار بهعنوان آخرین تلاش در جهت حفظ و تداوم سلطه انگلیس بر ساختار سیاسی ایران را نباید ازنظر دورنگه داشت بااینحال، شاه همواره دچار اضطرابی بوده و چنان میپنداشته که همانگونه که انگلیسیها پدرش را از صحنه قدرت خارج ساختند، دنبال برکناری او از قدرت نیز هستند.
سوءظن وی را بهجایی رسانده بود که سولیوان سفیر آمریکا در ماههای آخر از قول شاه نقل میکند: آنچه پیشآمده (انقلاب) از حدود توانایی و قابلیت ک. گ. ب. خارج است و لذا باید کار سازمان جاسوسی بریتانیا و سیا باشد. شاه سؤال داشت چرا سیا با او به دشمنی بر خواسته است؟ مگر او خطایی مرتکب شده است؟... ولی شاه بیهوده به دنبال دستهای پنهان خارجی در پشت سر این حوادث میگشت
امنیتجویی در پیوند با آمریکا
در گفتمان پهلوی، ائتلاف با غرب و بهویژه آمریکا پایه اصلی حفظ ایران و پشتوانه اصلی روانی پهلوی دوم به شمار میرفت. او در سال ۱۳۴۱ ش. خطاب به جان. اف. کندی اینگونهگفته بود: «در دنیای کنونی، هیچ کشوری نمیتواند بیطرف بماند؛ بنابراین ما تصمیم گرفتهایم سرنوشت خود را با کشورهایی پیوند بزنیم که نظام حکومتی آنها، تمدن و فرهنگشان، شیوه زندگی و طرز فکرشان با ما شباهت دارد، ما تصمیم گرفتهایم خوب یا بد، در کنار غرب باشیم»
احساس ناامنی شاه از شوروی او را بهسوی همکاری با غرب سوق میداد؛ «منافع ایران در اتحاد با غرب به بهترین وجه تأمین میشود و رژیم ما مصمم است که با کمونیسم داخلی و امپریالیسم توتالیتر جدید که از مسکو الهام میگیرد، مبارزه کند» درحالیکه انگلیس نمیتوانست امنیت ایران را تأمین کند؛ لذا تنها کشوری که میتوانست از ایران در مقابل شوروی دفاع کند، آمریکا بود. این درخواست شاه کاملاً در دکترین دو ستونی نیکسون، شکل عینی به خود گرفت. متعاقب این راهبرد، روابط بازرگانی و تجاری بهخصوص درزمینهٔ نظامی گسترش زیادی یافت، بهطوریکه در سالهای ۱۳۵۴ - ۱۳۴۹ ش. ایران ۶/ ۹ میلیارد دلار اسلحه و تسلیحات نظامی از آمریکا خرید و حدود شصت هزار مستشار آمریکایی در ایران مشغول به کار شدند.
در عرض ۸ سال آخر سلطنت، میزان خرید سلاح از آمریکا به رقم نجومی ۱۹ میلیارد دلار بالغ شد شاه میخواست ضمن دریافت اسلحه بیشتر از آمریکا و تقویت نیروی نظامی خود، بیشتر روی پای خود بایستد و کمتر به کمک و حمایت مستقیم آمریکا در برابر مخاطرات احتمالی آینده متکی باشد تحقق چنین اهدافی نیازمند ایجاد زیربنای نظامی کارآمدی بود، درحالیکه اسناد وزارت خارجه آمریکا خلاف آن را نشان میداد: «ایران قادر نخواهد بود ظرف ۵ یا ۱۰ سال آینده بخش اعظم سیاستهای پیچیده نظامی خریداریشده از امریکا را جذب و به کار اندازد؛ مگر اینکه بر تعداد کارکنان آمریکایی که برای کمک به ظرفیت پشتیبانی به ایران گسیل میشوند، افزوده شود.»
قدرت ستایی و امنیتجویی، شاه را بهسوی آمریکا سوق میداد و رابطه با ابرقدرت غرب اضطراب اساسی وی که عمدتاً ناشی از کمونیسم هراسی بود را تخفیف میداد. تعامل با رؤسای جمهور آمریکا شخصیت و جایگاه اجتماعی شاه را بهبود میبخشید و از سوی دیگر، علائق عظمت گرایانه و قدرتطلب او بهخوبی با افزایش قدرت نظامی و خریدهای تسلیحاتی ارضاء میشد. بر همین مبنا ژبینگو برژینسکی معتقد بود که شاه در عین توانمندی، علائمی از بیماری مگالومانی را نیز داشت لذا در سالهای پایانی تمدن بزرگ و درحالیکه تکیهبر درآمدهای نفتی و افزایش قدرت نظامی، تلقی خوشایندی از استقلال و عظمت گرایی را در شاه ایجاد میکرد، به همین موازات، صفات پارانوئیدی نیز در وی رو به گسترش بود.
یدالله مرادی، تحلیلگر مسائل سیاسی در گفتگو با این پایگاه خبری تحلیلی در خصوص علل پیروزی انقلاب اسلامی گفت: وقوع انقلاب اسلامی در ایران بهعنوان آخرین انقلاب بهتماممعنا و مفهوم و ابعاد، قرن بیستم بوده که یک تحول شگرف در سطح منطقه و جهان در ساختار سیاسی، فرهنگی، اقتصاد و نظامی پدید آورد. بنابراین علیرغم 45 سال از وقوع آن هنوز صاحبنظران در بررسی و شناخت علل و چگونگی وقوع آن به سر میبرند، لذا پاسخ به این سؤال که چرا انقلاب در ایران بهعنوان جزیره ثبات به تعبیر «جیمی کارتر» رئیسجمهور وقت آمریکا شکل گرفت؟ و تازه در قرنی که همه انقلابات و حرکتهای ضد استعماری عنوان سوسیالیستی و یا لیبرالیستی را جدای از دین و خدا، یدک میکشیدند، چطور انقلابی با عنوان اسلامی شکل گرفت و معادله قدرت رابین دو بلوک شرق و غرب به همریخت و هردو را به چالش کشید؟
مرادی ادامه داد: هرچند این سؤالات و دهها سؤال دیگر هنوز بیپاسخماندهاند؟ اینکه در دانشگاههای معتبر جهانی مثل کمبریج، سوربن، هاروارد، برکلی و... کرسی اسلامشناسی و شیعه شناسی بر پا داشتهاند و مطالعات پیرامون تاریخ و هویت ایران و ایرانی را مطرح نمایند و مطالعاتی و پژوهشی مستقر نمودهاند تا بتوانند به عمق این واقعه بزرگ نیمه دوم قرن بیستم (1979 م) شاید دست یابند.
تحلیلگر مسائل سیاسی تصریح کرد: بااینوجود نیز در یک جمعبندی نهائی 5 نظریه مهم در خصوص علل مهم در شکلگیری این تحول عظیم طرحشده که میتوان به علل و عوامل اقتصادی، ارزان شدن نفت سال 56، پایان جنگ اعراب و اسرائیل، کوچنشینی و مهاجرت گسترده روستائیان به شهر، دوم دیدگاه مدرنیزاسیون که به تحولات صنعتی و پیشرفت و توسعه فرهنگی و دانشگاهها، مدارس، آزادی زنان، انتخابات و برخورداری از امکانات رفاهی زندگی شهرنشینی در مقابل سنتگرایی طبقات مذهبی توسط حکومت پهلوی ایجادشده بود، اشاره کرد.
وی ادامه داد: در ادامه هم میتوان به موضوع دیگر چون طرح فضای باز سیاسی ناشی از روی کار آمدن حزب دموکرات در آمریکا و ایجاد فشار بر حکومتهای وابسته برای کاهش زندانیان سیاسی و آزادیهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی؛ نکته چهارم نیز دیدگاه تئوری توطئه و بیان ادعاهایی مبنی بر اینکه حکومت محمدرضا در حال تبدیل به یک قدرت منطقهای بود و منافع ابرقدرتها را به خطر میانداخت، یا اینکه انگلستان درصدد انتقام از محمدرضا شاه برای طرح ملی شدن نفت و استقرار آمریکا بهجای انگلستان بود و بیماری محمدرضا شاه و ناتوانی در اداره کشور و عدم اختیار به دیگران و... اشاره کرد.
مرادی اظهار کرد: اما نظریه پنجم بر این اصل است که ارائه نظریه جامعه مذهبی مبنی بر اینکه این انقلاب خواست خدا بود و مشیت و اراده الهی و امام زمانی بر آن تعلق گرفت و باید اینطور میشد؛ بنابراین حول هرکدام از این نظریات جای نقد و بررسی و تحلیل دارند و اذعان آنها کتب متعدد نوشتهاند و صدها پژوهش اما هنوز این سؤالات جای طرح شدن آنهم بعد از نزدیک به نیمقرن از پیروزی آن دارد.
وی گفت: اینکه اسلام و شیعه و قرآن و مسجد نقش تعیینکننده، محوری، زیرساختی واصلی را داشته شک نباید کرد اما آیا همه معتقدان به اسلام و قرآن و شیعه هم همین همراهی و همگامی و هماهنگی را با چهره بیبدیل روحانیت (امام خمینی (ره)) داشته و دارند؟ و از طرفی اینکه همه جریانات ضد پهلوی در دهه 50 یا سرکوب شدند یا مرغوب و یا در انزوا بودند و فرار از کشور و جمعی هم در زندان بوده و جریانات مذهبی به رهبری «سید روحالله خمینی» با درک درست از این خلأ جهتگیری مطالبات مردمی را بهسوی استقرار نظامی اسلامی و دینی هم باتدبیر و صلابت جهت داد جای تردید وجود ندارد.
مرادی گفت: اما اینکه خمیرمایه تفکرات مردم و حرکتهای بیمحابای آنها در اعتراض بهنظام سلطنت و تمرکز بر رهبریت آن عالم روحانی توانست دو نظام سوسیالیستی شوروی (شرق) و لیبرالیستی امریکا (غرب) را دچار بهت و عدم تصمیمگیری در حمایت از تداوم حکومت پهلوی نمود و رسماً در اجلاس گوادلوپ (1978 م) این عدمحمایت را اعلام داشتند و در برابر خواست مردم ایران سر تسلیم فرود آوردند هنوز ابعاد و چرائی آن اعلام نظر مکشوف نگردیده و اینجاست که باید فرضیههای جدید و سؤالات اصلی و فرعی دیگری را برای یک پژوهش جامع پیرامون علل پیروزی سریع و دقیق انقلاب اسلامی به اهل فکر و نظر ارائه داد.
وی ادامه داد: کشور ایران، هویت ایران و جغرافیای کنونی ایران نه پذیرای ظلم و استبداد در طول تاریخ بوده و نه وابستگی تحتالحمایه بودن را برمیتابد، از چندگانگی سیستم حکومت پهلوی که میخواست هم شاه و سلطنت را بهعنوان موهبت الهی در تاریخ کهن قبل از اسلام بازیابی نماید و هم ژست و ادای روشنفکرانه در برابر مظاهر نظامهای دموکراسی را تبلیغ میکرد و هم در نقش حامی دین کمربسته امام رضا (ع) خود را میدانست و توجه به روحانیت آرام و بیآزار ایفای عمل مینمود.
تحلیلگر مسائل سیاسی در پایان افزود: خاندان پهلوی در اصل جامعه ایران را بر سر سهراهی (مدرنیسم، پان ایرانی است، اسلامخواهی) سرگردان و بیهویت نمود و هنر امام خمینی (ره) در گره زدن این سه محور در قالب احیای هجرت فکری، فرهنگی جامعه بهخوبی برآمد و این تحول عظیم را شکل داد و چون ریشه در باورمندی جامعه و هویت ایرانی داشت هم مستحکم شد وهم استمرار یافت و هم هنوز دشمنانش نتوانستهاند بدیلی برای آن تعیین و معرفی نمایند.
انتهای خبر/