رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است
یکشنبه 1403/08/20 Sunday - 2024 10 November الأحد ، 8 جمادى الأول ، 1446
ساعت
1402-06-08 09:38 شماره خبر : 150 https://sobhezagros.ir/short/V17Z4 0
به استقبال کنگره شهدای استان؛

جبهه های غرب و مقابله با یکی ازخشن ترین قشر چریکی، کوموله و دمکرات گام اول ورود به صحنه های مبارزه شهیدبیت اله معصومی بود.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی صبح زاگرس؛ شهید بیت اله معصومی در ابتدای جوانی خود وارد عرصه حق بر علیه باطل شد تا به ندای امام خویش لبیک بگوید.

شهید بیت اله معصومی مانند دیگر هم تباران زاگرس نشین خود در خانواده ای از جنس صداقت و مردانگی در منطقه ای محروم به نام تنگ تامرادی از توابع شهرستان بویراحمد استان کهگیلویه و بویراحمد در نهم شهریور ۱۳۴۷ به دنیا آمد.

‌آرزوی رفتن به جبهه آرام وقرار از او را گرفته بود تا در نهایت سال۱۳۶۰ و در سن سیزده سالگی به جبهه اعزام شد.

جبهه های غرب و مقابله با یکی ازخشن ترین قشر چریکی، کوموله و دمکرات گام اول ورود به صحنه های مبارزه این شهید عزیز بود.

اما با حفظ آرامش نسبی اوضاع جبهه‌های غرب و نیاز بیشتر جبهه های جنوب، جبهه های غرب را ترک و به جمع رزمندگان در محورهای جنوبی می پیوندد.

در عملیات هایی که در مناطق فاو و بصره روی داد حضوری فعال و شجاعانه داشت تا پس از مدت‌ها مبارزه و دفاع جانانه نهایتا در ادامه عملیات والفجر هشت در سال ۶۴ به اسارت رژیم بعثی درآمد.

او نه با بدنی سالم بلکه با کوهی از درد و رنج حاصل از تیر و ترکش های والفجر هشت و عملیات های پیش از آن به اسارت درآمد.

یکی از همکلاسی ها دوران مدرسه شهید معصومی که بعدها همرزم شهید در جبهه نیز شد علیرحم دستیاران نام دارد. او نیز به اسارت درآمد و زندانهای عراق را نیز همراه شهید تجربه کرده است.

دستیاران از متانت و تعهد و پایبندی شهید به اسلام و ولایت فقیه می گوید ونیز الگو بودن ایشان را در اخلاق و رفتار بیان می کند.

دستیاران می گوید؛ درتاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۴ در منطقه ی فاو و بصره در یک حمله ی غافلگیرانه ی دشمن درحالی که در سنگر کمین بودیم مهمات ما باتوجه به هجمه آتش پاتک دشمن تمام شد، بصورتی که چهل نفر از همرزمان ما شهید شدند و ما نیز اسیر دست بعثی ها شدیم. وقتی خبر شهادت همرزمان را به شهید دادم در حالی که خودشان از ناحیه ی شکم، ورم حاصل از تیر و ترکش داشتند گریه کردند و اما هم چنان از بعثی ها تقاضا می کردند که به ما اجازه بدهند نمازمان را بخوانیم.

شب بعد، قرار شد اسرا را به غیر از زخمی ها به بغداد ببرند که شهید معصومی با شنیدن این خبر دل مضطرب و نگران شدند که همه ی دوستانم را خواهند برد و من تنها می مانم اما من به ایشان دلداری دادم که من هم در کنارتان خواهم ماند.

روایت دیگر اینکه: شهید معصومی از شدت درد به خود می پیچیدند و عطش و تشنگی در نزدیکرین مسیر به کربلا داد اسرای افتاده در بند یزیدیان زمان را درآورده بود لذا وقتی طلب آب برای زخمی ها و کاروان زینبی خودمان میکردیم مارا به زیر باد کتک می گرفتند. وقتی مقداری آب برای ما آوردند آب را به شهید معصومی دادیم اما شهید از خوردن امتناع کردند و گفتند:به خدا قسم جرعه ای ازاین آب نخواهم خورد تا همانند جدم با لب تشنه سفر کنم و در نهایت با لب عطشان شهید شد.

بعثی‌ها وقتی آمدند که جسد شهید را ببرند، به تمسخر گفتند میخواهیم ببریمش کربلا نزد امام حسینتان خاکش بکنیم.

انتهای پیام/

اخبار مرتبط
نظرات

آخرین اخبار