رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است
یکشنبه 1403/08/20 Sunday - 2024 10 November الأحد ، 8 جمادى الأول ، 1446
ساعت
1402-09-15 23:12 شماره خبر : 1572 https://sobhezagros.ir/short/eq0B4 0

15 آذر ماه سال 84 اتفاقی تلخ بود که هیچ یک از مردم ایران به ویژه مردم کهگیلویه‌و‌بویراحمد فراموش نمی‌کنند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس» 15 آذر سال 84 هواپیمای سی 130 از تهران به سمت بندرعباس حرکت می‌کند، 128 نفر از نخبگان کشور در این هواپیما نشسته اند که به مقصد برسند، در میان مسافران یک کهگیلویه و بویراحمدی نیز به چشم می‌خورد.

او خدا عغو عبدیان است که سال ۱۳۷۸ در شبکه خبر تهران مشغول به فعالیت شد،  خداعفو عبدیان در اول شهریورماه 1337 در یک خانواده اصیل و مذهبی در یاسوج متولد شد وی سال 64 نیز در جبهه جنگ حضور و در عملیات های مختلف شرکت داشت که سرانجام وی در 15 آذر سال 84 به شهادت رسید.

 

هواپیمای سی130 به یک مجتمع مسکونی 10 طبقه در منطقه مسکونی آذری برخورد کرد. میدان دید در زمان حادثه در حدود 1500 متر گزارش شده است، در این پرواز 128 نفر کشته شدند.

بغض‌هایی که 15 آذر سال 84 ترکیدند

همسر شهید عبدیان خاطرات شهید را اینگونه بیان می کند:

آذرماه سال 84 به خاطر بیماری عمل کرده بودم به دلیل اینکه کسی از آشنایان نزدیک ما نبود دو هفته مرخصی گرفت که به خاطر مریضی من از بچه ها مراقبت کند رفتن به مأموریت چابهار را با من در میان گذاشت و منتظر تأیید من بود، مثل اینکه  جواب من برایش مهم بود.

 گفتم: برو، بعد از چند دقیقه گفت: سختت نیست که تنهایی؟ گفتم: نه، مثل همیشه که مأموریت هستی تحمل می کنم.

روز قبل از حادثه به تمام همکارانش جلوی درب سازمان صدا و سیما گفته بود بچه ها شاید من رفتم و برنگشتم، عصر همان روز کلی خرید کرده بود، گفت به خاطر اینکه هوا سرد است و نمی خواهم برای خرید کردن اذیت شوی.

 

شب قبل از سفر، سفره شام را پهن کردیم آن شب خیلی بی قرار بود دوباره از من پرسید فردا که می خواهم بروم سختت نیست؟ گفتم اولین بار نیست که می خواهی بروی مأموریت.

بغض‌هایی که 15 آذر سال 84 ترکیدند

همسر شهید عبدیان روزی که خبر شهادت همسرش را شنید اینگونه بیان می کند:

آن روز تلویزیون را روشن نکردیم. عصر با ایمان پسرم  برای گرفتن دارو بیرون رفتیم ،شهید هم سفارش کرده بود که بیرون نروم. موقع برگشتن توی تاکسی نشسته بودیم  ساعت تقریباً 5 عصر بود رادیوی تاکسی که روشن بود مجری گفت: تسلیت به ملت شریف ایران و صدایش آنقدر کم بود که من درست متوجه نشدم ، از راننده پرسیدم که چی شده؟گفت هواپیما سقوط کرده.گفتم چه هواپیمایی؟گفت: هواپیمای ارتش و من برگشتم و ایمان را نگاه کردم و گفتم: ایمان، بابا با هواپیمای ارتش رفته؟!!!

از راننده خواستم سریع ما را پیاده کند، با این که حال خوشی نداشتم نمی دانم چطور از در تاکسی تا ساختمان را طی کردم. به خانه که رسیدم سریع با شبکه خبر تماس گرفتم. آقایی که گوشی را برداشت صدایش گرفته بود خودم را معرفی کردم پرسیدم : از خبرنگاران خبر دارید که رسیدند یا نه؟ چند لحظه مکث کرد و گفت: آره، رسیدند. گفتم: قضیه سقوط هواپیما چیه؟ همه حرف هایش با مکث بود، ادامه داد: مگه شما اطلاع ندارید هواپیما مشکل فنی داشت و به زمین نشست ،سرنشینانش هم مشکلی ندارند.

گفتم : پس اگه بردنشون بیمارستان اسم بیمارستان را به ما بگویید. بعد از چند دقیقه در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، گفت: طاقتش را داری؟ گوشی از دستم افتاد و  ایمان گوشی را برداشت، یادم هست که ایمان سه بار گفت: بابام ، بابام ،بابام .

شهید از آرزوهایش هم با شما سخن گفته بود؟

تنها آرزویش شهادت بود، برایش سخت بود که همرزمانش شهید شده باشند و خودش مانده باشد. همیشه می گفت: نمی خواهم از قافله شهدا عقب بمانم.

 شاید در این سال هایی که با او زندگی کردم تنها آرزویی که داشت شهادت بود که بعد از سال ها دعا به درگاه الهی به آن رسید.

آرامگاه شهید عبدیان هم اکنون در گلزار شهدای شهر یاسوج واقع شده است، سه شنبه 15 اذر ماه سال 84 را هیچکس فراموش نمی کند همان گونه که 29 بهمن ماه سال 96   هیچگاه فراموش نمی شود از شهید عبدیانی دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است.

شهید عبدیان طی دوران فعالیتش در صدا و سیما برای ساخت برنامه های تلویزیونی و خبری عازم کشورهای آلمان، شیلی، تایلند، هند، عراق و سوریه شد.

چطور در میان آن همه پیکر سوخته جسد همسرتان را شناسایی کردید؟

 

بغض‌هایی که 15 آذر سال 84 ترکیدند

صحنه ای شبیه کربلا

چون بدنشان سوخته بود، صورتشان هم برای شناسایی تشخیص داده نمی شدند و کسی را هم برای شناسایی راه نمی دادند اما باید در آن جا بودید و می دیدید که صحنه ای شبیه کربلا بود، تصورش برای همه سخت است.

انگشتر باعث شناسایی شهیدخداعفو شد

شب قبل از شهادت، وسایل شخصی اش را جستجو کرد و انگشتری را که از مشهد خریده بود دستش کرد.

 من هم متوجه نبودم که چرا آن شب یک حالت خاص دارد شاید درکم از حال و روز شهید پایین بود.

با اصرار از گروه تفحص خواستم که به محوطه وارد شوم، نتوانستند مانع ام شوند، بعد هم هرچه گشتم اثری پیدا نکردم اما انگار شهید خودش می دانست که چگونه پیدایش کنم، یک دفعه چشمم به انگشتری افتاد که شب قبل از شهادتش در بین وسایلش بود و روی دست چپش گذاشته بود.

 آن انگشتر باعث شناسایی خداعفو شد و اگر آن شب انگشتر را به من نشان نمی داد شاید هرگز بین آن همه پیکر پیدا نمی شد.

شهید خداعفو لیاقت شهادت را داشت

همسر شهید عبدیان گفت: آن موقع درک نمی کردم که شهید عبدیان و امثال او از چه جایگاهی برخوردار هستند.

 

همه چیز لیاقت می خواهد و من مطمئنم که شهید خداعفو لیاقت شهادت را داشت همان طور که خانواده شهدا لیاقت داشتن شهید را دارند و برای من بزرگترین افتخار است که از فرزندان خداعفو مراقبت کنم.

بغض‌هایی که 15 آذر سال 84 ترکیدند
اخبار مرتبط
نظرات

آخرین اخبار