حالت تاریک
Logo
دوشنبه, 28 آبان 1403
آیا مایل به نصب وب اپلیکیشن صبح زاگرس هستید؟
در آستانه کنگره‌ ملی ۲ هزار شهید کهگیلویه‌وبویراحمد؛

عشق به امام شهیدرواز را به جبهه کشاند

عشق به امام شهیدرواز را به جبهه کشاند

ســـــردار شهیـــــد جعفـــــر رواز، زمانی که هفده سال داشت انقلاب پیروز شد و عشق و علاقه اش به امام و انقلاب موجب شد به فعالیت و حضور در بسیج ترغیب شود.

 به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس»ســـــردار شهیـــــد جعفـــــر رواز، فرزند حسین، در ســومین روز بهمن ۱۳۴۴، در روســتای قوام آباد از توابع شهرستان بویراحمد چشم به جهان گشود. زمانی که هیفده سال داشت انقلاب پیروز شد و عشق و علاقه اش به امام و انقلاب موجب شد به فعالیت و حضور در بسیج ترغیب شود. با شروع جنگ داوطلبانه راهی جبهه های جنگ شد و به اصرار شهید میثمی نماینده حضرت امام درسپاه استان به عضویت سپاه در آمد.
 
 نام شهید: جعفررواز

نام پدر :حسين

تاريخ‌تولد :1344/11/3

 
محل‌تولد :قوام‌ابادعليا

 
تاريخ شهادت :64/09/20

 
محل شهادت:

 
مسئولیت:جانشین گردان 

 
زندگی نامه

 
خورشیدتازه داشت از پشت قله سر به فلک کشیده دنا پرتو افشانی می کرد .

قاید حسین از ایل قائد گیوی بویراحمد با خدای خود رازو نیاز می کرد که همسرش آرام در کنارش نشست و او را صدا زد،با صدای بی بی طلا ،آرامش قائدحسین و خلوت او به هم خورد با زبان ساده عشایری گفت: ها؟چته؟ همسرش گفت: رازی می خواهم به تو بگویم !خیر باشد.

انشاالله خیر است من نذر کرده ام اگر صاحب فرزند شدم به زیارت بی بی حکیمه خواهر امام رضا(ع) بروم .

قاید حسین تکانی خورد گفت چه می گویی؟ درست شنیده ام نه...! خبری است؟ همسرش با شرم و حیا با چوبی که در دست داشت زمین را به هم زد و گفت: درست شنیده اید،تا ببینم خداو بی بی چه می خواهد .

نذر کردم اگر پسر بود اسم او را غلام بگذارم ،تا همیشه غلام بی بی حکیمه باشد .

قاید حسین بلافاصله دستان پینه بسته اش را به طرف آسمان بلند کرد .قطره ی زلال اشکی از چشمانش خارج شد ،از ته دل به درگاه خدا شکرکرد و بلافاصله خود را جمع و جور کرد و یا علی گفت ،بار و بنه سفر را بسته و با پای پیاده به سوی حرم بی بی حکیمه حرکت نمود .

 به امید آنکه بی بی فرزندی سالم به آن ها هدیه نماید . پس از طی مسافت 215 کیلومتر به زیارت بی بی رسیدند و پس از دوازده روز با همه مشکلات به خانه برگشته و برای لحظه موعود انتظار می کشیدند.

هوا گرگ و میش شده بود . بی بی طلا ،قاید حسین را صدا زد که زنان همسایه را خبر کنید زیرا در آن زمان به دلیل ستم خاندان پهلوی ،امکانات پزشکی در استان کهگیلویه نبود .

قاید حسین به سرعت زنان همسایه را خبر کرد و زنان به دور بی بی طلا حلقه زدند قاید حسین هم دل تو دلش نبود و آرام و قرار نداشت ،سرانجام صدای گریه بچه و کل و سرود زنان محله را پر کرد و بلافاصله قاید حسین ،قوچی را قربانی و ولیمه داد و به پاس این نعمت خداوند سجده ی شکر به جا آورد.

با صفای دل و صداقت روستایی اش ، او را پرورش داد تا روزی این فرزند عصای دستش شود .اسمش را همان طور که نیت کرده بود غلام گذاشت .

 کم کم بزرگ شد ، از همان دوران طفولیت ،نورالهی در دلش موج می زد .وقتی به سن 6 سالگی رسید او را به مکتب خانه فرستادند تا درس و مشق بیاموزد .

 غلام به مدرسه رفت آن طور که معلمش آقای حسینی بیان داشت ،از هوش و ذکاوت خاصی برخوردار بود . فردی بود پر جنب و جوش،آثار بزرگی و بزرگمنشی در چهره او هویدا بود . همیشه در مسجد حاضر بود گرچه به سن تکلیف نرسیده بود ،با توجه به تربیت خانوادگی به عنوان مؤذن مسجد فعالیت داشت ،همه او را مؤذن صدا می زدند . اگر یکی به مسجد نمی آمد کسی متوجه نمی شد ،اما اگر غلام نمی آمد همه سراغ او را می گرفتند .

از همان دوران کودکی صدای دلنشین اذان او در دل همه ی روستاییان نفوذ کرده و همه او را دوست داشتند . علاوه بر درس و مشق دائماً کمک کار پدر و مادر بود . بعد از سپری کردن دوره ابتدایی به دوره ی راهنمایی پا گذاشت . این بار هم مثل دوران ابتدایی ،انسانی موفق و شاداب و خنده رو و پر تحرک بود و درس و مشقش را خوب انجام می داد ،لذل به دلیل فقیر حاکم بر منطقه نتوانست ادامه تحصیل دهد .

اما چند سال بعد چون تاب دوری از درس و بحث را نداشت ، دوباره جهت ادامه تحصیل به مدرسه رفت . ولی به علت سن زیاد ،او را در مدرسه نپذیرفتند و با شناسنامه برادرش به نام جعفر به مدرسه رفت و ادامه تحصیل داد و تا سوم راهنمایی درس خواند ،این ایام مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود .

 جعفر در کارخانه قند یاسوج مشغول به کار شد و با پس انداز جهت تحقق آرمانهای امام و انقلاب ،تلاش بی وقفه می نمود . ایشان از زمانی که با نام امام آشنا شد عاشق او گردید ، انقلاب که پیروز شد جعفر هم مثل بقیه ایرانیان شاداب و مسرور به جشن و پایکوبی پرداخت .

 در آن ایام 17 ساله بود.همیشه کمک کار پدر بود تا اینکه در سال 59 که دشمنان قسم خورده نظام ،تحمل انقلاب را نداشته جنگ تحمیلی را آغاز نمودند ،جعفر از همان اول شروع جنگ به بسیج رفت و بدون اطلاع پدر و مادر روانه جبهه و جنگ شد و با توجه به رشادت های ایشان در جنگ به اصرار شهید عبدالله میثمی که آن موقع نماینده حضرت امام در سپاه استان کهگیلویه و بویر احمد بود به عضویت سپاه در آمد و حضور ایشان در سپاه مسئولیتش را دو چندان کرد .

 وی در چندین عملیات از جمله طریق القدس حضور فعال داشت و چندین مرحله مجروح گردید ، ولی مجروحیتش مانع حضور ایشان در جبهه نمی شد وی آنجا را به عنوان خانه خود انتخاب کرده بود و برای رسیدن به آرمان و هدفش فعالیت می کرد .طبق سنت حسنه پیامبر و دین اسلام ازدواج کرد و ثمره این ازدواج 2 دختر بود .

 با توجه به علاقه ای که شهید به حضرت زهرا داشت نام فرزند بزرگتر را زهرا گذاشت و دومی را نرجس خاتون ، که پس از شهادت پدر به دنیا آمد .

 شهید رواز در حالی که سمت جانشین گردان روح الله جمعی لشکر 25 کربلا را داشت در روز 64/9/21به درجه رفیع شهادت نایل آمد .مردم و مسجد نره گاه را در غم خود فرو برد و سال های سال مادر پیرش را با دیده های اشکبار رها کرد و به سوی خدا پرواز نمود.

  فرازی از وصیتنامه:

 برادران و خواهران امروز اسلام عزیز در تمام دنیا و از هر طرف مورد هجوم دشمنان خود میباشد همه ما از پیر و جوان -کوچک و بزرگ - همه و همه باید در راه پیشبرد هدفهاى اصیل اسلام تلاش کنیم و با تمام وجود جلوى دشمنان اسلام مبارزه و مقاومت بکنیم و ترس از هیچکس و هیچ چیز نداشته باشیم به یارى خداوند ما پیروزیم.

 امروزه وظیفه همه شماست هر کس به نوبه خود هر کارى از او بر مى آید باید انجام دهد.

 

انتهای خبر

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از