همسر مرحوم«زرگر»:
«منصور» به معنای واقعی مرد بود
سراغ همسر خبرنگاری رفتیم که سال گذشته در اثر حادثه رانندگی جانش را از دست داد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس» ،17 مرداد ماه سالروز شهادت شهید صارمی و روز خبرنگار بهانهای شد تا با همسرمرحوم «منصور زرگر» گفتگویی داشته باشیم.
منصور زرگر خبرنگار کهگیلویه و بویراحمدی خرداد ماه سال قبل در اثر حادثه رانندگی از دنیا رفت و روزی تلخ را برای خبرنگاران استان رقم زد، خبرنگاری که وقتی در اینترنت نیز جستجو میکنید تنها چند عکس تکراری و قدیمی مشاهده میکنید.
صبح زاگرس - خودتان را معرفی کنید؟
ارسلانجو: زینب ارسلان جو همسر مرحوم منصور زرگر هستم.
صبح زاگرس - چگونه با منصور زرگر آشنا شدید و چرا جواب مثبت دادید؟
ارسلانجو: منصور به معنای واقعی مرد بود، مرد زندگی بودبخاطر صداقت، معرفت و شخصیتی که داشت تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم و هیچگاه از این ازدواج پشیمان نشدهام. از همه لحاظ بیست بود.
صبح زاگرس - چگونه با منصور زرگر آشنا شدید؟
ارسلانجو: به خانه یکی از همسایههایمان رفته بودم، مهمانی داشتند مهمانشان برادر منصور بود شرایط را برایم گفت و ازم خواست در این مورد فکر کنم و جواب بدهم چند دقیقهای با منصور حرف زدم و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم، منصور فرد با شخصیتی و معتقدی بود.
بهترین روزهای عمرم روزهایی بود که در کنار منصور زندگی کردم مرداد ماه سال ۹۱ ازدواج کردیم یعنی ۱۳ سال با هم زندگی کردیم عروسی بسیار سادهای نیز برگزار کردیم، منصور هیچ چیزی از مال و دارایی نداشت اما قلبی پر از مهر و محبت داشت قلبی پر از عشق.
در آن سال فقط ۲هه هزار تومان حقوق دریافت میکرد اما به کارش یعنی خبرنگاری عشق میورزید من نیز به انتخابش احترام گذاشتم در کنار هم کار میکردیم و زندگی را سپری میکردیم.
به هر شکل بود امورات زندگی را سپری میکردیم در کنارش خوشبخت بودم این را از صمیم قلبم میگویم خوشبختی من و منصور پول و ماشین و خانه نبود همین که هر بار از خانه خارج میشد با رو بوسی خارج میشد و هر بار وارد خانه میشد به همین شکل بود برای من اینها مفهوم خوشبختی بود که من داشتم.
همیشه میگفت تو همه زندگی من و عزیزدلم هستی، این جملات را همیشه تکرار میکرد نه فقط یک بار دو بار در طول این ۱۳ سال روزی نبود که اینگونه محبتهایش را ابزار کند، با اینکه وضعیت مالی خوبی نداشت اما قبولش داشتم.
صبح زاگرس - خبر فوتش را چگونه متوجه شدید؟
ارسلانجو: چند روزی بود درون دلم آشوب بود هیچگاه اینگونه نبودم شب قبلش از حادثه داشتیم با همدیگر صحبت میکردیم و پرسیدم منصور اگر من بمیرم تو چیکار میکنی؟ در جوابم گفت هیچوقت این را تکرار نکن من بدون تو لحظهای نمیتوانم زندگی کنم در ادامه صحبتهایش گفت حالا اگر من مردم تو چیکار میکنی گفتم زندگی برایم تلخ و سخت خواهد شد.
چند ساعت بعد نگاهم کرد و گفتمی خواهم چیزی بگویم اما قول بده نخندی گفتم باشه بگو گفتامشب شب خیلی عجیبی است گفتم یعنی چگونه است گفت نمیدانم چگونه برایت توصیف کنم اماامشب با همه شبها برایم فرق دارد گفتم نگران نباش ان شالله که خیر است.
ساعت ۳ شب با یک خواب پریشان از خواب پریدم تا بالش زیر سرم از اشکهایم خیس شده است منصور را بیدار کردم و گفتم منصور خواب بدی دیدم گفت عزیزم چیزی نیست بسم الله بگو و بخواب.
نماز صبح را خواندم و خوابیدم باز هم همان خواب را دیدم اشوب درون دلم چند برابر شد تقریباً مطمئن شدم باید منتظر یک اتفاق تلخ باشم.
صبح زاگرس - روز حادثه چگونه گذشت؟
ارسلانجو: تا ساعت ۱ ظهر سرکار بودم و به سمت خانه رفتم وقتی رسیدم متوجه شدم منصور هنوز نیامده است در حالی که معمولاً همیشه زودتر از من به خانه میرسید. تلفن را برداشتم و مدام تماس میگرفتم اما هرچقدر تماس میگرفتم تنها یک جمله میشنیدم در دسترس نیست.
خوابی که دیده بودم در ذهنم مرور میشد چند دقیقه بعد خودش تماس گرفت همیشه وقتی تماس میگرفت قبل از اینکه من چیزی بگویم فوری میگفت عزیزم خوبی، خوشی خرمی گفتم این بار من زودتر بگویم جواب تلفن را دادم قبل از اینکه جملهای بگوید خواستم پیش دستی کرده باشم گفتم سلام عزیزم خوبی خوشی خرمی سلام کرد تا منصور نیست گفتم ببخشید گوشی شوهر من چرا دست شماست گفت خانم شما چه نسبتی به صاحب گوشی دارید گفتم همسرم هستند گفت صاحب این گوشی تصادف کرده و اورژانس او را به بیمارستان برده است.
حس کردم دنیا بر روی سرم خراب شده است نمیدانم چه شد و چطوری خودم را به بیمارستان رساندم اما وقتی دیدمش کار از کار گذشته بود و مطمئن بودم منصور دیگر نیست.
صبح زاگرس - چه صحبتی با مسئولان دارید؟
ارسلانجو: منصور سالهای سال برای یکی از خبرگزاریهای استان کار کرد اما بیمهاش نکردند خودمان کار میکردیم و بیمه پرداخت میکردیم چرا بیرونش کردند؟ فقط میگویم خداوندا من از این افراد نمیگذرم تو نیز نگذر، منصور زرگر وقتی سوخت و وقتی مرد که بعد از سالها فعالیت از کارش بیرونش کردند.
شرایط زندگیمان بعد از اخراج منصور سختتر از قبل شد اما باز هم من راضی بودم چرا که منصور زرگر یک مرد واقعی بود.
صبح زاگرس - حرف پایانی؟
ارسلانجو: من هرروز با خاطرات منصور زندگی میکنم خیلیها نتوانستند او را بشناسند منصور مرد زندگی بود حق هیچکس را نخورد و آزارش به مورچه هم نرسید اما حق شرا خیلیها خوردند.
انتهای خبر/