
یادداشت؛
محله رادک و روز بزرگ آزادی
فعال رسانهای گچساران در یادداشتی به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی، خاطراتی از روزهای تلخ اسارت و شیرین آزادی فرزندان این سرزمین را روایت میکند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس» آن روز بزرگ را خوب به یاد دارم؛ روزی که پس از سالها اسارت، آزادگان به میهن بازگشتند و محله رادک گچساران غرق در شور و اشک شد. در میان این آزادگان، پسر «عمو عوض» هم بود؛ همان مرد کوتاهقامت و پرانرژی که سالها با چوبدستی چوپانیاش و با بغچهای پر از نان تیری کوچه به کوچه میگشت، بز و برهها را برای چرا میبرد و در دشتهای اطراف اداره برق و کوهپایههای «خنگ بنار» گلهها را به مهارت هدایت میکرد.
عمو عوض زندگی سادهای داشت و همسری دلسوز که دل در گرو پسر نوجوانش بسته بود. آن پسر، هنوز در اوج نوجوانی، راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد. محله رادک ما در آن روزها حالوهوایی عجیب داشت؛ کوچهها یا جوانانی را بدرقه جبهه کرده بودند، یا تصاویر شهدای محله بر دیوار خانهها برافراشته بود، یا خبر اسارت فرزندان به گوش میرسید.
خبر اسارت پسر عمو عوض اما بیش از همه دل مادرش را شکست. زن بیقرار، شب و روز گریه میکرد و با زبان ترکی نالهای جانسوز سر میداد: «بَبَم، بَبَم!» زنان محله هر غروب گرد خانهاش جمع میشدند تا دلداریاش دهند، اما اندوه او پایان نداشت. در همان روزها خبر شهادت یکی دیگر از جوانان محله رسید؛ ابتدا او را مفقودالاثر میدانستند اما سرانجام حجلهای برایش بستند. آن ایام، محله رادک در تبوتاب عزاداری و چشمانتظاری میسوخت.
زن عموعوض طاقت نیاورد. آنقدر گریست که به قول محلیها «دق کرد» و چشم از دنیا بست؛ بیآنکه از سرنوشت پسرش خبری بیاید. عمو عوض هم روزبهروز نحیفتر شد و غم، قامتش را خمتر کرد.
اما سرانجام آن روز موعود فرارسید. خبر آزادی اسرا آمد و هلهله در محله رادک پیچید. باورکردنی نبود؛ همان جوانی که برایش حجله بسته بودند زنده بازگشت و پسر عمو عوض نیز، درحالیکه مادرش چشمانتظار از دنیا رفته بود، قدم به محله گذاشت. صحنهای که هیچگاه از خاطرم پاک نخواهد شد، شادی وصفناپذیر عمو عوض بود؛ او با همان چوبدستی چوپانیاش میان مردم به وجد آمده، مقابل ماشینی که آزادگان را به خانه میرساند، میچرخید و اشک شوق میریخت.
این تصویر، در ذهنم حکشده است؛ روایتی از محلهای که شهدایی داد، رنج اسارت کشید و درنهایت طعم شیرین آزادی را چشید.
انتهای خبر/