تلخترین لحظهی رهایی؛
روایت آزاده گچسارانی از واپسین روزهای اسارت
«فرامرز صالحی» از رزمندگان و آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطرهای از شکنجهها توسط افسران رژیم بعث در واپسین روزهای اسارت را روایت کرده است.
فرامرز صالحی در گفتگو با پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس» در روایتی کوتاه از دوران اسارتش در اردوگاههای رزیم بعث عراق گفت: یکی از تلخترین خاطراتم مربوط به زمانی است که اتوبوسها برای بردن اسرا به اردوگاه آمدند، ساعت دو بعدازظهر بود که نیروهای صلیب سرخ جهانی و عراقیها لیست مشخصات اسرا را تهیه کردند که بهنوبت اسم اسرا را میخواندند و بعد از برداشت وسایلمان نیز سوار اتوبوسها میشدیم.
آزاده گچسارانی افزود: دو نفر از نیروهای بعثی حاضر در اردوگاه (17 تکریت) هر دو طرف درب اتوبوسها ایستاده بودند و با مشت و سیلی اسرای ایرانی را سوار بر اتوبوس میکردند؛ بنابراین وقتی همه اسرای ایرانی اردوگاه سوار اتوبوسها شدیم، درب حیاط اردوگاه را باز کردند و اتوبوسها هم یکی پس از دیگری از اردوگاه خارج شدند.
صالحی ادامه داد: حدود نیم ساعت از زمان خروج اتوبوسها از اردوگاه گذشته بود که ناگهان اتوبوسها کنار جاده توقف کردند و ناگهان مسیر طی شده را به سمت اردوگاه بازگشتند در این لحظه موج نگرانی در چهره اسرا دیده میشد.
آزاده گچسارانی تصریح کرد: بعد از مدتی اتوبوسها داخل اردوگاه بازگشتند پس دوباره اسرا را پیاده کردند که بهصورت ستون پنجنفره به خط شدیم و در این حال یک افسر عراقی به جهت تخریب روحیه اسرا گفت که ایران اسرای کمپ تکریت ۱۷ را نمیخواهد!
وی بیان کرد: در این هنگام نگرانی بین اسرای اردوگاه بیشتر شده بود اما عدهای از اسرا بودند که دیگران را به صبر و بردباری دعوت میکردند. خلاصه آن شب تو اردوگاه ماندیم اما با یک تفاوت که آن شب را داخل آسایشگاه سپری نکردیم و در حیاط اردوگاه اقامت کردیم، ولی آن شب کسی از اسرا هم خواب به چشمانش نیامد.
صالحی اظهار کرد: به نظرم آن شب چشمان اسرا همه به ماه و ستارگان دوختهشده بود و هرکسی زیر لب چیزی میگفت؛ بنابراین تا صبح ماندیم و حدود ساعت ۸ صبح دوباره اتوبوسها جلوی درب اردوگاه صف کشیدند؛ این بار بعثیها کیسه انفرادی اسرا را باز میکردند و وسایلشان را به روی زمین میریختند و با پا و یا چوبدستی آنها را زیرورو میکردند.
آزاده گچسارانی گفت: آنها برخی از وسایل اسرا را برداشتند که ما هم مابقی وسایلمان را داخل کیسه انفرادی کردیم و سوار اتوبوسها شدیم. خلاصه تا غروب همه اتوبوسها به مرز ایران رسیدند و پیاده شدیم و دعا و سجده شکر کردیم و نیروهای ایرانی سر مرز را در آغوش میگرفتیم.
وی ادامه داد: از مرز که گذشتیم سوار بر اتوبوسهای ایرانی شدیم و بهطرف اصفهان به راه افتادیم تا چند روز در پادگان هوانیروز اصفهان اقامت داشتیم و اسرای دیگر اردوگاهها هم آنجا بودند سه روز و سه شب آنجا بودیم کارهای اداری که تمام شد هراستانی جداگانه سوار اتوبوسها شدیم و از پادگان بهطرف یاسوج به راه افتادیم. شبهنگام به یاسوج رسیدیم ولی هیچکسی به فکر خوابیدن بود تا صبح ماندیم و بعد از صرف صبحانه بهطرف گچساران رهسپار شدیم.
آزاده گچسارانی تصریح کرد: این بود که در 4 شهریورماه 69 وارد گچساران شدیم و داخل ساختمان کانون جوانان بسیج، همان مکانی که به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزامشده بودیم، اجتماع بزرگ مردم گچساران را شاهد بودیم خیابانهای اطراف مملو از جمعیت بود که آزادگان بهنوبت پشت تریبون قرار میگرفتند و با مردم سخن میگفتیم.
صالحی در پایان هم افزود: نوبت که به بنده رسید گفتم: بسمالله الرحمن الرحیم سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ (سلام و تحیت بر شما باد که صبر پیشه کردید) من فرامرز صالحی هستم که در 4 تیرماه سال 67 در جزیره مجنون (پد خندق) به اسارت رژیم بعث عراق درآمدم و...
انتهای خبر/