روایت یک بمباران؛
چرا پهلوی عشایر کهگیلویهوبویراحمد را بمباران کرد؟
قیام طوایف کهگیلویه و بویراحمد در دهه چهل،بر علیه رژیم ستم شاهی جزیی از تاریخ رشادت ها و مبارزات قوم لر بر ضد طاغوت است.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «صبح زاگرس»با آغاز نهضت انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) و همزمان با آغاز مبارزات در سال 1341،عشایر کهگیلویه و بویراحمد هم با جلوداری مرحوم آیت اله سید کرامت اله ملک حسینی و دیگر بزرگان این استان حمایتهای خود را از این نهضت اسلامی اعلام کردند.
در پی اعلام حمایت عشایر کهگیلویه و بویراحمد به رهبری آیتالله سید کرامتالله ملکحسینی از نهضت امام خمینی(ره)، درگیری مسلحانهای در منطقه گجستان رخ داد. بر اساس گزارشهای تاریخی، عشایر این منطقه در تاریخ ۳۱ فروردین سال ۱۳۴۲، راه را بر قشون دولتی رژیم پهلوی سد کردند.
این درگیری که به "نبرد گجستان" معروف است، با شکست نیروهای دولتی به فرماندهی سرلشکر آریانا به پایان رسید و به عنوان سند افتخاری از مبارزات عشایر در تاریخ استان ثبت شد.
واکاوی علل بمباران عشایر کهگیلویه و بویراحمد
گزارشها حاکی از آن است که رژیم پهلوی در پاسخ به این واقعه، از اردیبهشت تا خرداد ماه همان سال، اقدام به بمباران هوایی روزانه مناطق عشایری از جمله گجستان، جلیل، بهرهعنا، دروهان، توتنده و لوداب کرد. این بمبارانها منجر به کشته شدن شمار زیادی از زنان و کودکان بیگناه شد.
شواهد عینی
به گفته شاهدان عینی، در یکی از این حملات، بیش از شش بمب بر منطقه رها شد که چهار عدد منفجر و دو عدد بدون انفجار باقی ماند. این دو بمب عملنکرده به مرور زمان و بر اثر فرسایش، از دل کوه خارج شده و هماکنون در صحن امامزاده سید فخرالدین احمد(ع) نگهداری میشوند. شاهدان محلی، عدم تلفات جانی در این حمله خاص را "معجزه" میدانند، اگرچه خسارات مالی گستردهای به خانه و احشام مردم وارد آمد.
این رویداد به عنوان یکی از نقاط عطف مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی در تاریخ انقلاب اسلامی ثبت شده است.
نگاهی به یک فصل از تاریخ معاصر
در پی ادامه درگیریها بین عشایر کهگیلویه و بویراحمد و نیروهای رژیم پهلوی، منابع تاریخی از بمباران هوایی روزانه مناطق عشایری از جمله گجستان، جلیل و لوداب در اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۲ خبر میدهند. بر اساس این گزارشها، این حملات هوایی منجر به کشته شدن شمار زیادی از غیرنظامیان، از جمله زنان و کودکان شد.
به گفته مورخان، رژیم پهلوی به دلیل روحیه مقاومت و ظلمستیزی مردم این استان، عمداً آن را در محرومیت نگه داشت و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، کمترین میزان عمران و آبادانی در این منطقه انجام شد.
تعقیب روحانی برجسته و عقبنشینی رژیم
در جریان «غائله جنوب»، ساواک آیتالله سید کرامتالله ملکحسینی - از شاگردان ارشد امام خمینی و آیتالله بروجردی - را تحت تعقیب قرار داد. این اقدام رژیم با واکنش شدید عشایر مواجه شد و آنان دولت را تهدید به قیام مسلحانه گسترده کردند.
فشار و تهدید عشایر کهگیلویه و بویراحمد در نهایت رژیم پهلوی را وادار به عقبنشینی کرد و موجب آزادی آیتالله ملکحسینی شد. این واقعه، نشاندهنده نفوذ و قدرت رهبری مذهبی و عزم جدی مردم منطقه در مقابله با رژیم پیشین بود.
روایتهای فراموشنشدنی؛ سکوتی که در کهگیلویه و بویراحمد شکسته شد
در همین رابطه رهبر معظم انقلاب در سفری تاریخی خود به استان کهگیلویه وبویراحمد در سال 1373 فرموده اند:نظام جمهوری اسلامی، برای عشایر ارزش قائل است و عشایر را به عنوان یکی از برجستهترین قشرهای کشور میشناسند که هم در کار سازندگی و هم در کار دفاع از کشور، سهیمند. نظام، قدرِ این جوانان غیور و این مردان و زنان بااخلاص و مؤمن را میداند. شما هم متقابلاً قدر جمهوری اسلامی را شناخته و دانستهاید. هر رفتاری را که حکومتها با قشرهای مردم داشته باشند، مردم هم همان رفتار را با حکومتها دارند. هر گونه احساساتی که مسؤولان کشور، در هر زمانی نسبت به قشرهای مختلف مردم - از جمله عشایر - داشته باشند، همان احساسات را قشرهای مردم هم نسبت به مسؤولان کشور دارند. شما به مسؤولان محبت و اعتماد دارید؛ مسؤولان هم به شما عشق میورزند و روی احساسات و ایمانتان حساب میکنند. این احساس، طرفینی است.
رژیم منحوس پهلوی، درست عکس این رابطه را با شما مردم این استان و عشایر غیور این سرزمین داشت. در ابتدای تشکیل حکومتِ ناسالم و خائن پهلوی، از اوّلین کارهای رضاخان این بود که در هرجا توانست به سرکوب عشایر پرداخت. در تمامِ دوران حکومت رضاخان - که پیرمردان لابد به یاد دارند - و بعد از آن، در بخشی از دورانِ حکومتِ فرزندِ فاسد و خائنش، بارها و بارها بین مردم مظلوم اما شجاع و ساکت و غیوری که در این استان بودند با نیروهای حکومتی تصادم شد و هزاران نفر از عشایر این مناطق، به دست مزدوران خاندان پهلوی به قتل رسیدند. رفتار حکومت دست نشاندهی پهلوی با عشایر این استان، چنین بود. اما متقابلاً، مردم مؤمن و عشایرِ مخلص و شجاع و غیور این منطقه و این سرزمین، حتی یک روز هم با نظام پهلوی از درِ آشتی وارد نشدند. البته عدّهای از کدخدایان و اربابهایی که دستشان در دست مسؤولان دولتی بود، با پهلویها آشتی بودند. اما تودهی مردم، ابداً! تشکیلات حکومت طاغوت، مردم را رها میکرد؛ اما بعضی از اربابهای ظالم و کدخداهای متعدّی را دو دستی میگرفت! مردم برای پهلویها اهمیتی نداشتند. نتیجه این شد که در تمام طول حکومت پنجاه سالهی خاندان منحوسِ پهلوی، در این استان - در مناطق بویراحمد، در مناطق کهگیلویه و نیز در مناطق عشایر و خاندانهای مختلف از فارس تا خوزستان - حتّی یک قدمِ اصلاحیِ آباد کنندهی قابل ذکر برداشته نشد.
باید بدانیم که در جریان پیروزی انقلاب اسلامی نیز عشایر این استان با همراهی آیت الله ملک حسینی همچون مردم سایر کشور به خیابانها ریختند و بنیان حکومت 2500 ساله شاهنشاهی را برانداختند.
روایت شاهدان عینی از واقعه کهگیلویه و بویراحمد
امام جمعه سابق یاسوج در مورد این نبرد حماسی گفته است: نبرد گجستان مبارزه و مقاومت عشایر در برابر رژیم طاغوت با درایت آیت الله ملک حسینی(زه) و همراهی مردان سلحشور عشایر استان در سال 42 بود.
زنده یاد آیت الله سیدعلی اصغر حسینی افزوده است: در این نبرد رژیم طاغوت عامل اصلی آن را آیت الله ملک حسینی و ابلاغ روحانیت به عشایر می دانست که عشایر رشادت خود در ظلم ستیزی را به نمایش گذاشتند.
همچنین مرحوم آیت الله حائری شیرازی نیز گفت: با اجرای فرمان امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) بر مبارزه با رژیم طاغوت و توسعه فعالیت روحانیت در مناطق و به تبع آن آیت الله ملک حسینی در کهگیلویه و بویراحمد، غلامحسین سیاهپور و همراهانش از طوایف گوناگون در مقابل طاغوت مقاومت و مبارزه کردند.
وی افزود: رشادت مردان عشایر در این استان در سال 42 بخش مهمی از تاریخ همراهی با روحانیت و اجرای فرمان امام در پیروزی انقلاب است.
خلبانهای ارتش شاهنشاهی رژیم پهلوی برای نخستین و آخرین بار در سطحی وسیع به عملیات نظامی مبادرت ورزیدند. اگر برخی از آنان نیز تحت فشار «وجدان» سعی میکردند مسامحه نمایند، تحت فشار فرماندهان خویش متهم به «خیانت» میشدند. بهناچار، جز انجام سریع و دقیق عملیات گزیر و گریزی نداشتند.
فصل گمشده ای از تاریخ معاصر
از همان روز خلع سلاح و قلع و قمع ستون نظامی در جنگ گجستان ـ یکم اردیبهشت ۱۳۴۲ ـ بمبارانهای شدید مناطق گرمسیری و سردسیری طایفه جلیل و انصاریهای امیر ایوب آغاز گردید. پیش از آن و در طول قیام، مناطق مختلف کهگیلویه و بویراحمد ـ خاصه بویراحمد کنونی ـ بمباران شده بود؛ اما اکنون «خلبانهای ارتش، با خشم و خشونت بسیار بر فراز منطقه به پرواز درآمده بودند»و نقاط مختلف را بمباران میکردند.
اگر تا پیش از جنگ گجستان و شکست مفتضحانه ارتش، خلبانها، تمرینات ساده مشقی میکردند، اکنون «تمرینات» واقعی بود. تمام دهات طایفه جلیل ـ که در این زمان خالی از سکنه شده بود و ساکنان آن در شکاف کوهها و غار کمرها میزیستند ـ به شدت بمباران میشدند.
همهگونه بمب و راکت و تیربار، بر جانداران و بیجانان میبارید. خانههای بسیاری ویران شد. تقریباً میتوان گفت تمامی دامهای عشایر طایفه جلیل و انصاریهای ساکن امیرایوب از بین رفت و به علاوه تعدادی از کودکان، جوانان و زنان جلیلی و انصاری و سپیداری کشته و مجروح شدند.
مدت یکماه ـ از اول تا آخر اردیبهشت ـ مردم طایفه جلیل و انصاریهای امیرایوب، جز غارها و شکاف کوهها، پناهگاه دیگری نداشتند.
فصلی از تاریخ که باید خواند
یکی از سختترین و تلخترین دوران زندگی این مردم، «اردیبهشتماه جلالی» بود. بهمنبیگی،پدر مدارس عشایر، در این برهه حساس تلاش بسیار کرد تا خلبانهای ارتش را از «حمله به دبستانها» باز دارد؛وی در خاطرات خود از این روزهای بحرانی مینویسد:«من در این مدت از گشت و گذار به مناطق جنگی باز نایستادم و به چندین سفر پرخطر دست زدم. در یکی از سفرهایم از راه یاسوج و «سپیدار»، خطوط آتش را پشت سر نهادم و خودم را به چادرهای غلامحسین سیاهپور، کدخدای مشهور طایفه جلیل رساندم، طایفهای که بیش از همه طوایف گرفتار حریق جنگ شده بود. در همین طایفه بود که گلولههایی را که بر چادر یکی از دبستانها به آموزگار جوانی به نام فرخ فرو ریخته بود شمردم و با خود به شهر آوردم. شمارشان به پنجاه میرسید. قصدم این بود که گلولهها را به فرماندهان ارتش نشان دهم و خلبانها را از حمله به دبستانها که چادر سفید، شبیه چادر خانها داشتند باز دارم.»
او در جایی دیگر مینویسد:«در گوشه جنوبی بویراحمد جنگ بهتازگی پایان یافته بود. جنگ بین دولت و ملت، دولتی که اشتباه کرده بود و ملتی که زیر بار نمیرفت. در طول جنگ، مدارس عشایری به همت معلمان بویراحمد باز بود. غرش توپها و تانکها، انفجار بمبها و سر و صدای هواپیماها نتوانسته بود دبستانها را از کار باز دارد. نمیتوانستم آموزگاران و شاگردان جنگزده و مصیبتدیده را نبینم و بازگردم. از «دشت روم» به سوی طایفه جسور «جلیل» که بار دشوار جنگ را بر دوش گرفته بود روان شدم... هیچگاه دبستانهای عشایری را این چنین عزادار و سیاهپوش ندیده بودم. یکی از دبستانها گرفتار رگبار هوایی شده بود. چادر تر و تمیز دبستان را اقامتگاه خان پنداشته، به گلوله بسته بودند. چادر بیش از چهل سوراخ گلوله داشت. بچهها در غار مجاور پناه گرفته بودند. چند تن از عزیزان و کسانشان کشته و زخمی شده بودند...»
«جیم» (= جلیل) باید نابود شود!
در واقع این بمبارانهای بیرحمانه در جهت «فرمان همایونی» بود که تأکید کرده بود، باید افراد طایفه «جلیل» نابود شوند. این «راز سر به مهر» زمانی آشکار شد که سرهنگ علیزاده فرماندار نظامی کهگیلویه یک روز پس از خاتمه جنگ گجستان، در جمع چریکهای محلی و نیروهای نظامی مأمور به منطقه جلیل، در دهدشت صریحاً بیان کرد: «به دستور اعلیحضرت، «جیم» باید نابود شود، چه آنهایی که به کوه زدهاند و چه آنهایی که ماندهاند.»
خوانین قیامکننده نیز اندکی پس از جنگ گجستان کشته و یا تسلیم شدند. عبدالله خان در ۱۸ خرداد ۱۳۴۲ به دست یکی از نوکرانش کشته شد. ناصرخان طاهری نیز در مردادماه ۱۳۴۲ تسلیم شد و پیش از او فرزندان عبدالله خان نیز دستگیر و تسلیم شده بودند. در مهرماه ۱۳۴۳ ناصرخان و خداکرم خان اعدام شدند و بدینگونه برای همیشه قدرت خوانین برچیده شد.