گروه: اخبار استان خبر: 225751 / تاریخ انتشار : 1402/1/11 ساعت : 13:11
به استقبال از کنگره ملی شهدای استان؛

شهید «محسن رستمی » از تبعید به کردستان تا حضور در جبهه مهران

شهید رستمی ازجمله کسانی بود که با اولین اطلاعیه دولت مبنی بر فراخوانی به جبهه مدت شش ماه تمام در حوالی رود کرخه و تپه‌های الله اکبر با دشمن جنگید.

به گزارش پایگاه تحلیل و اطلاع‌رسانی صبح زاگرس شهید رستمی دریک خانواده مذهبی و زحمتکش در یاسوج دیده به  جهان گشوده و پس از تلاش‌های چشمگیر موفق به  اخذ دیپلم گردید و در همان ایام ازدواج کرد سپس به  همکاری در اداره دارایی و امور اقتصادی دعوت شد و در ضمن کار به تحصیلات خود در دانشگاه ادامه می‌داد. بعدازاین مدتی به خاطر عشق به  اسلام و وطن از طریق بسیج راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و عاقبت براثر اصابت ترکش خمپاره شربت شهادت  نوشید.

محسن در سال ۱۳۳۳ شمسی پایه عرصه جهان گذاشت و در سن دوسالگی سایه پرمهر پدر از سرش کوتاه شدوبرای همیشه یتیم شد. زندگی را در یک خانواده فقیر عشایری و مذهبی با خواهران و برادران خردسالش آغاز نمود وطی دوران اولیه زندگی دچار ناراحتی‌ها بیماری‌های متعددی شد از مارگزیدگی گرفته تا بیماری کبد، ولی او در برابر این‌همه ناملایمات ازپا درنیامد بلکه استوار و مقاوم چون صنوبری تنومند قد برافراشت وقتی به سن دبستان رسید با مشقات فراوان خانواده در منزل یکی از اقوام در یاسوج ماند تا به دبستان برود بشاگردی کندو بیاموزد آنچه را نمی‌داند. او همیشه جزء شاگردان ممتاز دبستان بودمقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری با موفقیت در دبستان عشایری و دبیرستان یاسوج گذارند.

در سال سوم دبیرستان به علت گرایش‌های بیش‌ازحد مذهبی به‌اتفاق چند نفر از دوستان درصدد تحقیق و مطالعه برآمدند که با حوزه علمیه قم مکاتبه کرده و جزوات نشریات دریافت داشتند. و این مسئله منجر به اخراج ایشان و دوستانش از دبیرستان گردید که با زحمت فراوان بار دیگر به دبیرستان راه یافتند. در سال ۱۳۵۲ در گچساران دیپلم گرفت و در سال ۱۳۵۴ به خدمت سربازی فراخوانده شد و در ارتش با درجه دیپلم وظیفه‌ای آغاز خدمت نمود. در مدت آموزش نظامی به علت برخوردهای تند مذهبش در جامعه طاغوتی ارتش آن زمان به یکی از شهرهای مرزی کردستان تبعید گردید. از تبعیدش در کردستان داستان‌ها داشت. زیر بار ظلم نمی‌رفت تا آنجا که در آن زمان باوجود ساواک در ارتش بی‌باکانه با ظلم‌ها و رذالت هاومفاسد موجود علناً مبارزه می‌کرد و در حضور ردهای بالای ارتش آن روزبه مقدسات طاغوت توهین می‌نمود و ترسی به خود را نمی‌داد بفرموده خودش تمام افسریان و درجه‌داران پادگان خیال می‌کردند که ایشان جزو عمله ساواک است و با این ترتیب می‌خواهم ناراضیان ارتش را شناسایی نمایم و از این روبه لطف خدا کسی را جرئت مقابله و بازخواست نبود. دو ماه در اداره راه ترابری یاسوج مشغول به کار شد. و سپس در اداره دارایی یاسوج استخدام شد دوره حسابداری خود را نشان داد و از کوچک‌ترین اشتباه و حیف‌ومیل تک ریالی بیت‌المال اغماض و چشم‌پوشی نداشت.


او هرگز ازبرخوردها کینه‌ای به دل نگرفت آن‌ها را گره‌گشای مشکلات می‌دانست.


یک روز با یکی از همکارانش درگیری مختصر لفظی پیدا کرد صبح زود فردای آن روزبه محض ورود محسن به اداره یک‌راست سراغ همکار نگرانش رفت و با او بدون واسطه‌ای روبوسی نمود و با شوخی به او گفتم چرا به این زودی؟ درجواب گفتند دیشب در حال ادای نماز شب یادم آمد که فلانی از من دلخور است؛ و از همان لحظه تصمیم گرفتم همه‌چیز را فراموش نمایم.

محسن انتظار آرزویش را در یک انقلاب جستجو می‌کرد که ناگهان جرقه انقلاب باوجود زمینه‌های قبلی توسط امام خمینی (ره) در سال ۱۳۵۷ زده شد و محسن به همراه دیگرهمرزمان منتظرش که خون‌دل‌ها خورده بودند همراه با مردم مشتاقانه به راه افتادند. همه ریشخندها و تهمت‌ها و تعقیب‌های شهربانی وقت را تحمل نمودند تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید وبی قرار و سرمست از این پیروزی روزها و شب‌ها در تلاش بود.

 

پس از پیروزی انقلاب و ایجاد نهادهای انقلاب مدت زیادی به‌عنوان حسابدار و کارپرداز در جهاد سازندگی نوپای استان به کار مشغول شد و باپشتکار فراوان این نهاد نوپاها ازلحاظ سیستم مالی سازمان‌دهی نمود که همه جهادگران اولیه تلاش‌های وی را فراموش نمی‌نمایند.


در سال ۱۳۵۸ تشکیل خانواده داد که حاصل این ازدواج سه پسر به نام های محمود، مهدی و حامد و دختری بنام نصیبه است، فرزندانی مانند خود در اوایل طفولیت تا ابد یتیم مانده و می‌مانند تا طعم زحمات و مشقات پدر را در یتیمی بچشند و بازهم مانند او آبدیده شوند.

 

انقلاب در ابتدای راه داشت از پیچ زخم‌های خود می‌گذشت که ناگهان استکبار جهانی جنگ را توسط نوکر خود صدام در مهرماه ۱۳۵۹ به این ملت تحمیل نمود محسن ازجمله کسانی بود که با اولین اطلاعیه دولت مبنی بر فراخوانی به جبهه مدت شش ماه تمام در حوالی رود کرخه و تپه‌های الله اکبر با دشمن جنگید.

 

هم‌رزمانش شاهد دلیرمردی ها و فداکاری‌های محسن بودند. اوبار ها درکنارهمرزمانش به جبهه رفت زندگی محسن برای همه می‌تواند الگویی باشد. با اصرار اقوام و خویشان بنیاد ساختمان مسکونی را نهاد و بالاخره با قرض و زحمات زیاد سقف خانه را درست نمود ودرآن ساکن شد باوجوداینکه هم خودش وهم همسرش حقوق‌بگیر بودند داخل ساختمان محسن تا آن موقع هنوز نازک‌کاری و گچ کاری نشده بود حیاط واطاقهایش پس از چند سال درب نداشتند. به‌جای درب‌ها پارچه آویزان بود. باید دید محسن که این‌همه غمخوار انقلاب بود و قلبش به خاطر انقلاب در تپش بود چرا مورد کم‌لطفی قرا گرفت؟

او در هرکارخیری پیش‌قدم و از بانیان مسجد سیدالشهدا (ع) تل زالی بود او بسیار بخشنده بود ودرآخرین نامه خداحافظی که خطاب به دوستان و همکارانش در تاریخ ۱۳۶۷/۲/۲۸ نوشته بود ضمن طلب بخشش از همه همکاران و اظهار مضامین عارفانه در قالب جملات زیبا کاملاً روشن و مشخص بود که دیگر بر نخواهند گشت؛ و به آرزوی دیرینه‌اش خواهد رسید و بالاخره ساعت ۵/۱۲ در تاریخ ۱۳۶۴/۴/۴ در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد و داغ فراق ابدی‌اش را به دل همه گذاشت. او پس از خود حتی سفارش بچه‌هایش را نکرد بلکه خواسته بود بدین‌وسیله بفهاند که در پشت جبهه به خانواده شهدا و رزمندگان سرسری نگذرد و ملت و مسئولین در فکرشان باشند.

وصیت‌نامه

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم
سلام بر پدر بزرگوارم و درود بر مادر مهربانم و جانم نثار برادرانم و خواهران عزیزم و درود سراپا حقیقت نثار اهل روستایم و قلبم به صد میلیون نثار وطن‌پرستان و خداشناسان ایران باد. در این مکان مقدس که شب‌ها با چشمانم محیط مقدس ایران عزیزم را پاس می‌دهم و انگشتم بر روی مسلسل آماده جهاد درراه خداست ایمانم به محمد (ص) همچون کوهی استوار است گوئی چون شیر می‌خروشم و چون اقیانوس می‌جوشم تا از صدای ایمان تفنگم درراه خدا و از خروش وطن‌پرستیم در حفظ ایران جمعی کفر و خدانشناس را به جهنم فرستم مادرم تو از تبار فاطمه و زینبی کوشا باش تا نژاد و نتیجه ات به ائمه اطهار به صلاح خدا باشد فرزندانی را در آغوش پرمحبت خویش کبیر نما که کبیر شده قرآن و محمد (ص) باشند اگر کشته شدم قطره‌ای اشک از چشمانت سرازیر نکن و تنها خدا را سپاس کن و شوق‌وذوق را در قلبت نثار گریه کن زیرا تو همانند مادران کفار نبوده و فرزندت درراه خدا شهید شده پدرم تو که گاهی به فرزندت نصیحت می‌نمودی آگاه باش که خودت را مفروض تو می‌دانم تو زحمات فراموش‌نشدنی به پایم کشیدی از سوءتغذیه بهداشت و عدم صلاحیت‌ها نجاتم دادی و به سپاه حسین ملحقم ساختی درود خدا نثارت باد برادرانم شما مرا دوست می‌داشتید نگرانم نمی‌نمودید برای شما آرزوی کمال و معرفت طلب می‌نمایم. به بهداشت و روان من اشتغال داشتید مرا برای سوء رفتارهایم عفو نمائید تا با کوله باری قرض و دین شما به دنیا چشم نبندم. همسایگان و اهالی مهربان روستایم شاید ترش‌رویی گاهی ظالمی بودم دست نیاز عفو به شما دراز می‌کنم از تقصیرم قلم عفو بکشید و ای خاک مقدس یاسوج شاید گام من محکم‌تر از گامی درروی زمین مقدس بر تو سنگینی می‌نمود تو را به سازنده‌ات مرا ببخش و ای رودخانه زادگاهم گاهی غسل خدا را در تو بجای آوردم صحت غسلم را از خدایت طلب می‌کنم.

 والسلام علیکم
انتظارم از مسلمانان خداشناس و پدر و مادرم این است که این چند کلمه عفو نامه را به دست همه آن‌هایی که به حقیر گاهی نگرانی‌هایی داشته‌اند بدهند تا مرا مورد عفو و رحمت خویش قرار دهند.

روحش شاد و یادش گرامی

انتهای پیام/


 

 

تبلیغات سروش زیر خبر
کلیدواژه
نظرات | 0 نظر
captcha
تمامی حقوق این سایت محفوظ و متعلق به “ صبح زاگرس” ما می باشد.